1 سودابه خم گیسو ضحاک لب نوشت چشم تو شه ترکان دل گشته سیاوشت
2 ای سرو قد چالاک گر نیست لبت ضحاک سر کرده چرا چون مار زلفین تو در گوشت
3 تا چهره عیان کردی هوش از دو جهان بردی آورده ام آئینه کز سر ببرم هوشت
4 با غالیه شد همرنگ سمین بردوش تو آن غالیه مو سوده از بس ببرو دوشت
1 فکرم دقیق گشت بسی در میان دوست نه زان میان خبر شد و نه از دهان دوست
2 رحمی خدایرا بمن ای باغبان یار خاشاک چون برون بری از بوستان دوست
3 حاشا که گنجد آن بقلم یا که بر زبان سری که در میان منست و میان دوست
4 گفتی که چیست آن مژه بر دست ترک چشم تیری زغمزه مینهد اندر کمان دوست
1 آهسته ران خدا را جانها فدای جانت نه دست در رکیبند یاران مهربانت
2 یکشهر از دهانت انگشت در دهانند حرفی بگو که دانند تا چیست دردهانت
3 اغیار در قفا و آه منت عنان گیر شوق که شهسوارا تا می کشد عنانت
4 خواههم نسیم باغ زین سود گر نیاید تاره برند اغیار زین بو ببوستانت
1 مرا که زلف تو آشفته کرد و چشم تو مست کجا رود زسر آشفتگی دل تا هست
2 بگو خلیل ننازد به بت شکستن خویش بتی زکعبه عیان شد که بتکده بشکست
3 زسوزن مژه راه نظر بدیده بدوخت به سحر غمزه زچشمم خیال خواب ببست
4 سزای من نبود غیر حلقه زنجیر اگر زحلقه زلف تو من بخواهم رست
1 جلوه صبح ازل یک پرتوی از روی اوست تاری شام ابد اندر شکنج موی اوست
2 قاب و قوسین و کمان رستتم و تیغ دو سر این همه اندر اشارات خم ابروی اوست
3 کعبه و دار السلام و وادی طورو بهشت یک مقام امن از خیل گدای کوی اوست
4 اژدهای سحرخوار ان طره جادو فریب دست موسائی نهان اندر خم گیسوی اوست
1 زشور آن لب شیرین که در جهان انداخت گمان مکن که شکر در میان توان انداخت
2 چه نقشها که عیان شد زسیم ساده او زطرح کینه که آن ماه مهربان انداخت
3 سخن زنقطه موهوم رفت و باز حکیم حدیث لعل سخنگویت در میان انداخت
4 بصحن باغ نه گلهای آتشین است این که عکس روی تو آتش ببوستان انداخت
1 باز با ما رقیب عربده داشت تخم کین در زمین دل میکاشت
2 بی خبر بود از حکومت عشق شحنه عقل در درون بگماشت
3 رآیت آفتاب دید نهان بغلط مرغ شب علم افراشت
4 عیب من گفت و خویشتن بستود ادعا بود و خود گواه نداشت
1 دریغ نعمت وصل بتان که در گذر است خوشست لؤلؤ رنگین و بحر پرخطر است
2 بهار و باغ و گل و عندلیب سرخوش مست زتندباد خزانی هنوز بی خبر است
3 مجو زنخل محبت ثمر بجز حرمان که باغبان بودش عشق وآبش از بصر است
4 اگر که جلوه یار است طالبان سوزد اگرچه نخله طور است بار او شرر است
1 کاش پاینده شدی وصل تو چون هجرانت کاش نایاب شدی درد تو چون درمانت
2 تا ندیدند از آن درد نصیبی اغیار تا در آن وصل بماندند بسی یارانت
3 اثر از ناله خود بلبل شیدا مطلب شرط آنست که گل گوش کند افغانت
4 بسکه پیوسته بهم تیر نظر میترسم زین میان غیر بناحق بخورد پیکانت
1 صیاد زد بتیرم وبالم شکست و رفت از کثرت شکار ببندم نبست و رفت
2 با صد نیاز خواستم از وی نشستی آمد بناز بر سرم و برنشست و رفت
3 از عقل بس عقال نهادم بپای دل دستی نمود و رشته عقلم گسست و رفت
4 نزدیک بود زخم درون به شود که یار آمد بنوک تیر نظرباز خست و رفت