گر تو اقامت کنی به آن از آشفتهٔ شیرازی غزل 238
1. گر تو اقامت کنی به آن قد و قامت
روز قیامت عیان کنی ز کرامت
1. گر تو اقامت کنی به آن قد و قامت
روز قیامت عیان کنی ز کرامت
1. هر که سودای بتان در دل دیوانه گذاشت
همچو مرغی است که شب برق بکاشانه گذاشت
1. زینهار از دهان شیرینت
آه از پنجه نگارینت
1. شهریست حسن و زلف و رخت صبح و شام اوست
عشقت شهست و سکه دولت بنام اوست
1. من کیستم که وصف کنم از جمال دوست
ما ذره آفتاب حقیقت جمال دوست
1. نتوان گفت جز آن سلسله مویاری هست
یا بجز عشق بتان در دو جهان کاری هست
1. ای قافله سالار زلیلی خبری نیست
بانگ جرسی هست و زمجنون اثری نیست
1. گلزار مگوئید که قصری زبهشت است
ساقی نه پری کادمی حور سرشت است
1. چون نسیم از برم آن ماه بناگاه گذشت
بر من آن رفت که بر شمع سحرگاه گذشت
1. رسید از عالم غیبم بشارت
که آمد بر سر آن رنج ومرارت
1. ای ماه و خور از آینه داران جمالت
طوبی خجل از جلوه نو خیز نهالت
1. سود ره عشق چیست جمله زیان است
سود من است ار زیان اهل جهان است