1 به پیر میفروشان بر بشارت که زاهد کرد خمخانه زیارت
2 بمی سجاده رنگین کرد زاهد شد از وسواس فارغ بیمرارت
3 مبر زحمت پی تعمیر مسجد بیا دیر مغان را کن عمارت
4 حذر زان مغبچه کز کفر زلفش متاع دین و دل را کرد غارت
1 بوفایت یکی از خیل نکورویان نیست چون گل روی تو در گلشن گلرویان نیست
2 جویمت باز و گمانم که نه آدم باشد هر که گم کرده ما را بجهان جویان نیست
3 نه ره کعبه عشقت من تنها پویم نیست یکتن زنکویان که ترا جویان نیست
4 منکه چون شیر و شکر در تو در آمیخته ام در مذاقم اثر از تلخی بدگویان نیست
1 سنبل بوستان ز زلف تو سحرگه تاب داشت نرگس مسکین ز شرم چشم مستت خواب داشت
2 گل چو لیلا برکشیده از رخ زیبا نقاب ابر همچون چشم مجنون در مزه سیلاب داشت
3 عقل را سودای شاهی بود بر سر ناگهان کوس عشقت شهربند عقل در طبطاب داشت
4 شیخ کو تا گیردش غافل که چشم مست تو مست بود و شب همه شب تکیه بر محراب داشت
1 زخم دل بهبود شد لعل نمکپاشی کجاست کشت زهدم ای حریفان رند قلاشی کجاست
2 میکشد زاهد به ناچارم به سوی خانقاه کو سرای میکشان و رند اوباشی کجاست
3 شد فزون شور جنون زنجیر زلف یار کو ملک دل معمور شد ترک قزلباشی کجاست
4 گشته خون دل فزون کز چشم پالاید همی تا بنوشد خون او را ترک جماشی کجاست
1 از این آتش که عشقت در من افروخت سمندر سوختن را از من آموخت
2 زند هندو از آن خود را بر آتش که از عکس تو آن آتش برافروخت
3 بلی این آتش از سودای عشقست که او هم شمع و هم پروانه را سوخت
4 نثار گوهر یکدانه ای کرد گهرهائی که بحر دیده اندوخت
1 مرا کان لب شراب سلسبیل است می خلد ار خورم خونم سبیل است
2 رطب زان لعل شیرین چاشنی یافت اگر خرما به بستان بر نخیل است
3 تو را ای ناخدا یا رب چه نام است که آب بحرت از خون قتیل است
4 گذار کاروان افتد به کویت مسافر را چه پروای رحیل است
1 تو را که سینه ز سیم است دل چرا سنگ است ز سیم و سنگ تفاوت هزار فرسنگ است
2 ز خیل عشق هزیمت نمود لشکر عقل که آبگینه بود عقل و عشق چون سنگ است
3 بریز بر سر میدان عشق خون مرا که زنده آمدن از رزم نیکوان ننگ است
4 دگر نه چشم به مطرب کنم نه گوش به چنگ مرا که طره چون چگ یار در چنگ است
1 فکنده از نظرم گرچه چشم مدهوشت گمان مکن که کنم از نظر فراموشت
2 مرا بکوی تو هر شب رقیب میطلبد برای آنکه ببینم باو هم آغوشت
3 دهان عاشق از زهر هجر تو تلخ است بکام مدعیان شد چرا لب نوشت
4 از این خمار زده کی تو یاد خواهی کرد شراب بزم رقیبان ببرده از هوشت
1 المنة لله که ز نو عهد بهار است بلبل به نواخوانی و گل بر سر بار است
2 غوغای عنادل همه از رفتن گل بود گل آمده و نوبت افغان هزار است
3 در طبع هوا خاصیت آب حیاتست در خاک چمن نافه آهوی تتار است
4 آتش زند از برق و زابر آب ببارد در خاک چمن باد ندانم به چه کار است
1 دوست بخلوتگه دل برنشست در برخ خیل رقیبان ببست
2 نوبت شادی بزن ای نوبتی کامدم آن دولت رفته بدست
3 گرچه بود عقل که مفتون تست ور همه عنقا زکمندت بخست
4 آهوی ایندشت نیفتد بدام ماهی این دجله نیاید بشست