1 جز عشق کسی را بدرون سلطنتی نیست مغشوق تر از ملک دلم مملکتی نیست
2 جبریل کجا دم زند از رتبه عاشق کو را بجز از بام فلک منزلتی نیست
3 ذات همه کس را بصفت می نشناسد زان ذات چگویم که برنگ صفتی نیست
4 هان جهد کن و کسوت جان گیر زجانان کاین جامه جسمت بجز از عاریتی نیست
1 مجوی چشمه حیوان بجان طلب لب دوست نه خضر زنده آب بقاست زنده اوست
2 زشب که بس بسرم کوفت نوبتی فراق دهل صفت نبود هیچ مغزم اندر پوست
3 مرا که سینه بود وقف غمزه ترکان چه غم که ترک نگاه تو مست و عربده جوست
4 چنان گذشت زسر موج لجه عشقم که بحر قلزم و عمان به پیش چشمم جوست
1 عقرب زلف کجت بماه قرین است ما رسیه خازن بهشت برین است
2 زهره چنگی که مشتریست غلامش مشتری آن غلام زهره جبین است
3 گفتمش از کعبه برد جانب دیرم گفت مکن شکوه رسم عشق چنین است
4 جم که مسخر نمود ساحت عالم نام تواش زیب بخش مهر و نگین است
1 گر جهانم یار باشد کیست باری چون تو دوست ور دو عالم دوست گیرم در نیابم چون تو دوست
2 پیش آه آتشینم هفت دوزخ شعلهایست دجله و سیحون و جیحون پیش چشمم آب جوست
3 جان بود چون کاه مهر روی جانان کهرباست دل همان طفلی که با عشق تو او را طبع و خوست
4 دیگری باید که گوید وصف چوگان تو را از دل عاشق چه میپرسی که سرگردان چو گوست
1 بیداری خیال تو از خواب خوشترست زهر حبیب از شکر ناب خوشترست
2 لب تشنگان بادیه شوق را زتیغ آبی بده که کشته سیراب خوشترست
3 دل گرد طوف کعبه زلف تو از شعاع بر شبروان بادیه مهتاب خوشترست
4 گفتم دو دیده باز کن از خواب بامداد گفتا خموش فتنه در خواب خوشترست
1 سر این سوختن ایشمع اگر نیست عیانت زآه پروانه بود کاتشی افتاده بجانت
2 تا بکی سرکشی از ناز و نپرسی زاسیران از غم فاخته آزاد بود سرو روانت
3 معنی نقطه موهوم شود حل بحکیمان بتکلم چو گشائی زره لطف دهانت
4 تو نداری نگران دل سوی عشاق و زهر سو چشمها مینگرم باز و بحسرت نگرانت
1 ای خاطر مشتاقان مشتاق به پیغامت گر نیست دعا باری شادیم بدشنامت
2 چون کنج قفس بشکست اندر نظرش گلشن مرغی که نشیمن کرد اندر شکن دامت
3 از تلخی کام من آیا چه خبر داری ای تنک شکر در تنک از چاشنی کامت
4 ایشیخ به بتخانه ترسا بچه ای دارم کز چهره زند آتش بر خرمن اسلامت
1 خلق مشتاق و ندیده رخ همچون قمرت نه مباح است در این ماه من سفرت
2 ناقه رهوارو تو لیلی صفت اندر محمل دل من چو سگ لیلی زقفای اثرت
3 تا میان تنگ نه بستی پی خون ریختنم نشد آگه دل سرگشته زسر کمرت
4 معنی منظر تو بی بصران کی دانند نشناسد بحقیقت مگر اهل نظرت
1 یارب این پیکر مطبوع چه نفس عجبست کافت ملک عجم فتنه خیل عربست
2 زهر کز دست تو ریزد بایاغم شکر است تیر کز شست تو آید بمذاقم رطبست
3 دلم ار خواهش وصل از تو کند رنجه مباش کار دیوانه تو دانی که برون از ادبست
4 دوش آن لعل می آلود مرا سرخوش داشت شیخ پنداشت که مستیم زماء العنبست
1 گره زکار چو نگشود زاهدا زعبادت زخاک میکده جوئیم کیمیای سعادت
2 بکی باده فروشان اگر خرند فروشم بیک کرشمه ساقی هزار ساله عبادت
3 نماز روی ارادت نمودن است بجانان که این قیام و قعودت بود طبیعت و عادت
4 بآن امید که دامان قاتلم بکف افتد مرا بعرضه محشر ضرورتست اعادت