بی تو نتوانم نشستن تاب از آشفتهٔ شیرازی غزل 203
1. بی تو نتوانم نشستن تاب تنهائیم نیست
بی حضورت لحظه ی برگ شکیبائیم نیست
...
1. بی تو نتوانم نشستن تاب تنهائیم نیست
بی حضورت لحظه ی برگ شکیبائیم نیست
...
1. سرو چالاکی اگر سروی به رفتار آمده است
ماه افلاکی اگر ماهی به گفتار آمده است
...
1. آدمی وار عیان گشت و پری وار برفت
از پسش جامه دران خلق بیکبار برفت
...
1. حقا که ملامتگر روی تو ندیده است
معنی نشینده است و بصورت نگردیده است
...
1. فتنه کی از قد موزون تو چالاک تر است
باده کی از لب نوش تو طربناک تر است
...
1. بیدردی ای دل من و گوئی طبیب نیست
گر دردمند شکوه کند بس غریب نیست
...
1. سودابه خم گیسو ضحاک لب نوشت
چشم تو شه ترکان دل گشته سیاوشت
...
1. فکرم دقیق گشت بسی در میان دوست
نه زان میان خبر شد و نه از دهان دوست
...
1. آهسته ران خدا را جانها فدای جانت
نه دست در رکیبند یاران مهربانت
...
1. مرا که زلف تو آشفته کرد و چشم تو مست
کجا رود زسر آشفتگی دل تا هست
...
1. جلوه صبح ازل یک پرتوی از روی اوست
تاری شام ابد اندر شکنج موی اوست
...
1. زشور آن لب شیرین که در جهان انداخت
گمان مکن که شکر در میان توان انداخت
...