1 مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست
2 نه صعوه جا نکند در دهان افعی و مار چرا به زلف تو دل کرده آشیان ای دوست
3 بر آستان که اگر جم بود ندارد فخر سری که می نه بسودت بر آستان ای دوست
4 مراست قطره خونی نثار مقدم تست بیا و تیغ بیار و بریز هان ای دوست
1 هر کرا خسرو دل در گرو شیرین است باغ فردوس دلش منزل حور العین است
2 خاک فرهاد چه بر باد دهی ای خسرو که برآمیخته خاکش بغم شیرین است
3 عنکبوتست که در پرده مگس صید کند آنکه بی پرده کبوتر ببرد شاهین است
4 آه اگر دست بخون دگران آلاید آنکه سر پنجه اش از خون دلم رنگین است
1 زلولیان چو بتم شاهدی بشنگی نیست برنگ لعبت من لعبت فرنگی نیست
2 خیال قافیه جز آن دهان نیندیشم که هیچ قافیه چو آن هان بتنگی نیست
3 اگر چه رستم دستان بود که کشته تست که همچو چشم تو در رزم ترک جنگی نیست
4 زچیست کرده بروی تو جای خال سیاه بباغ خلد اگر هندوان زنگی نیست
1 مگر لیلی میان کاروان است که مجنون در قفای ساربان است
2 نه تنها من در این وادی اسیرم که بس کشته در این ریگ روان است
3 سلیمانی تو و باد است ناقه تو خورشیدی و محمل آسمان است
4 چگویم آن عماری چیست و آن مه بود جسمی که جانش در میان است
1 بهای عشق که داند که در جهان چند است همین بس است که بر عشق ماسوا بند است
2 پی بهشت برد شیخ روز و شب زحمت مگر بهشت بدیدار دوست مانند است
3 چگونه بگسلم از تو که تارهای وجود بتار زلف تواش بستگی و پیوند است
4 تو آن بتی که بفرقان و آیه و برهان بروی و موی تو حق را عظیم سوگند است
1 چشمه خور برای دیدن نیست آتش از بهر آرمیدن نیست
2 سر برند از درخت و سرسبز است نخل را تاب سر بدیدن نیست
3 گر بگوید حدیث عشق زبان گوش را طاقت شنیدن نیست
4 جسم بر جان حجاب جانان است لاجرم چاره جز دریدن نیست
1 وه که جز جور و جفا رسم نکورویان نیست بیوفا هست گل باغ و چه گل رویان نیست
2 کیمیائیست وفا گرچه در این دور زمان کیست کز جان و دل اکسیر مرا جویان نیست
3 بس سکندر زپی چشمه حیوان جا داد نتوان گفت که کس در طلبش پویان نیست
4 هر کرا بار بود در حرم خلوت یار غمش از سرزنش گفته بدگویان نیست
1 بت پرستنده بت رویت کفر زنار بند گیسویت
2 جامه کعبه حلقه مویت قبله خانه طاق ابرویت
3 چه تفاوت مرا زدیر و حرم زین دو من روی کرده بر رویت
4 ای بلا خانه زاد بالایت فتنه مفتون چشم جادویت
1 این شکل بشر زمشکلاتست ممکن چو تو کی زممکنانست
2 این جمله صفات کبریائی تفسیر بیان حسن ذاتست
3 حاشا که بجز خط تو باشد بر تنگ شکر اگر نباتست
4 پیش گل روی تو گلستان چون نقش بر آب بی ثباتست
1 ای قضا و قدر ایستاده بحکم و رایت ماه و خور آینه رای جهان آرایت
2 تو کدامین شهی ای عشق که چون تکیه زدی هیچ سلطان نتوان تکیه زند بر جایت
3 جان بکاهد غم ایام وزتو جان بخشست بود این خاصیت اندر غم جان افزایت
4 در سویدای درون عشق تو منزل دارد گر سرم میرود از دل نرود سودایت