1 پیرانه سر هوای جوانی بسر مراست وزآن هوا هوای جوانی پسر مراست
2 یعقوب وش ببیت حزن چشم خونفشان در شاهراه مصر بیاد پسر مراست
3 گر آئیم بمهمان جانت بخوان نهم از خون دل بدست همین ما حضر مراست
4 ای ترک غمزه سینه مردم مکن هدف آخر نه دیده وقف بتیر نظر مراست
1 خورشید رخت زیر خم زلف نهانست لیکن چه نهانی که بشب ماه عیانست
2 چشم تو چو ترکیب کماندار که از زلف آویخته پیوسته کمندش بکمانست
3 لعلت سخنی گفت و یقینم شده حاصل در جوهر فردی که همه وهم و گمانست
4 سودست بسودای تو سر دادن عشاق کی عاشق صادق بغم سود و زیانست
1 ای سر زلف سیه هم دست و همدستان تراست جان و دل در بند داری هم دل و هم جان تراست
2 جادوئی و سحر ساز و اژدهای سحر خوار وز رخ دلدار دست موسی عمران تراست
3 یک جهان دیوانه داری ای تو زنجیر جنون هر چه خواهی کن بمردم درد و هم درمان تراست
4 نه زره سازی همین اعجاز داود است و بس تو زره سازی زعنبر معجز و برهان تراست
1 عندلیبا در چمن آوازه آواز تست شورها در پرده عشاق باز از ساز تست
2 از نشاط نغمه تو غنچه خندد هر سحر گوش را گل پهن کرده صبح بر آواز تست
3 چون به نوروز همایون راست برداری نوا ترک آذربایجان را تکیه بر شهناز تست
4 این نیاز بلبل شیدا به بانگ زیر و بم ای گل نوخیز در گلشن برای ناز تست
1 از شعله آه من جهان سوخت تنها نه زمین که آسمان سوخت
2 این آتش و آب دیده و دل هم وهم بشست و هم گمان سوخت
3 کی سوز دلم نهان بماند زین داغ که مغز استخوان سوخت
4 این سوز نهفته درون را گفتم که بگویمش زبان سوخت
1 نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست منه آن زلف که سودای دل و جان اینجاست
2 زاهد آمد زدر و دید بت حور سرشت گفت اینجا نه بهشتست که غلمان اینجاست
3 هر طرف حور وشی جام زکوثر بر کف در گمانم که مگر جنت رضوان اینجاست
4 خضر خطت بلب لعل اشارت میکرد تشنگان مژده که سرچشمه حیوان اینجاست
1 چه خونها ریختی ساقی ز چشم فتنهانگیزت چه دلها در کمند افکنده زلفین دلاویزت
2 ز خفتان بگذرانی تیر غمزه با چه چالاکی که رویینتن سپر افکنده پیش تُرکِ خونریزت
3 زمین را ایمنی از فتنه آخر زمان بودی چو بخت من نخفتی گر دو چشم فتنهانگیزت
4 برآمیزی به لب نام رقیب و نقل میبخشی حذر از لعل میْآلود و قند زهرآمیزت
1 دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت ز زخم تیزنظر دوش بیخبر میگشت
2 کسی که پا نکشیدی ز کعبه در همه عمر به طوف میکده میدیدمش به سر میگشت
3 بلی مسیر قمر عقربست و این عجبست که دوش عقرب زلف تو بر قمر میگشت
4 اگر تو موی میان را به جلوه ننمودی کس این خیال نکردی که مو کمر میگشت
1 بغیر ساحت لیلی اگر چه صحرائیست گمان مدار که مجنون پی تماشائیست
2 زدشت عقل گذر کن که جای پرخطر است بکوی عشق بکش رخت را که خوش جائیست
3 میان تهی شمرندت که نیست پای شکیب دهل صفت گرت از ضرب دست غوغائیست
4 اگر بکشور یغماست جای لشکر ترک بترک چشم تو نازم که شهر یغمائیست
1 تو را سری در آن موی میان هست در آن سرت بهر مو یک نشان هست
2 شبم تار است بی خورشید رویت اگر صد ماهرو اندر جهان هست
3 علاج عشق را گفتم کند عقل روان شد عقل و عشقم همچنان هست
4 شده تا خار کویت بستر من نپندارم بساط پرنیان هست