1 لبش هنوز زطفلی نشسته از شیر است که آهوی نگهش در کمینگه شیر است
2 علاج این دل شیدا ززلف آمد و بس که گفت چاره دیوانه غیر زنجیر است
3 بدستم آن خم گیسو فتاد و طره زلف اگر بود اثری هم در آه شبگیر است
4 بغیر آهوی چشمت که شیر گیر آمد کی آهوان دگر را هوای نخجیر است
1 دل از دو جهان کرده بعشق تو قناعت جان سوده بخاک حرمت جبهه طاعت
2 دل اهل ریاضت بود و با دهنت ساخت با هیچ کند صبر به تنگی قناعت
3 از طعنه دشمن نروم من زدر دوست گو سنگ ملامت بزن و تیر شناعت
4 ما را بجز از بار گنه نیست متاعی جز عفو تو کس را نشناسم بشفاعت
1 خار ره عشق بوستان است گل عاریتی زبوستان است
2 کی هاله زحسن مه بکاهد خط زینت روی دلستان است
3 مرغی که پرد بوادی عشق در حلقه دامش آشیان است
4 روی تو زغایت ظهورش از دیده این و آن نهان است
1 زتن بریدن جان پیش عاشق آسانست زجان بریدن جانان هزار چندانست
2 چه نور بود ندانم بنار ابراهیم که آتشش همه باغ گلست و ریحانست
3 اگر تو زهر فرستی بکام من حلواست نمک بسای بداغم که عین درمانست
4 نظر زکوی تو کردن بسوی کعبه خطاست که دل بغیر تو دادن خلاف ایمانست
1 هر کرا چشم هر نفس بکسی است نیست عاشق یقین که بوالهوسی است
2 دل منه بر عروس ملک جهان کاو بپنهان بعهد چون تو بسی است
3 جز بدامان دوست دست مزن تا تو را پا بجا و دست رسی است
4 نفسی دامنش مده از دست در جهانت اگر که هم نفسی است
1 ما را که بر زبان نبود غیر نام دوست با غیر هم بیان نکنم جز پیام دوست
2 ما گوش وقف کرده بغوغای دشمنان باشد که استماع نمایم کلام دوست
3 خضر ارزآب چشمه حیوان حیات یافت ما جاودانه عمر گرفته زجام دوست
4 آدم اگر زروضه دارالسلام رفت ما را بود مقام بدارالسلام دوست
1 هر غیر که بنگری زیار است این نقش و نگار از نگار است
2 سر پنجه آن نگار ساده از خون جهانیان نگار است
3 هرگز خطر گهر ندارد هر کو که زبحر برکنار است
4 آتش نه قرارگاه هندوست زلفین تو از چه بیقرار است
1 ما را بجز شراب محبت شراب نیست جز صدق در طریقت عاشق ثواب نیست
2 ساقی بدور من چه رسد بوسه ده نه می ما را خمار هجر بود از شراب نیست
3 گر محتسب ببزم در آید مرا چه غم مستان عشق را خبر از احتساب نیست
4 من بی سؤال در صف محشر روم بخلد حب تو هست جای سؤال و جواب نیست
1 منظر روی بتان قبله اهل نظر است نظر پاک بکعبه است نه جای دگر است
2 گر مراد تو زدیده است همان حلقه چشم نرگس باغ باین قاعده صاحب نظراست
3 بودی ار بال و پرم سوختیم پرتو شمع آنکه پروانه بمقصود رسانید پر است
4 خبر از حالت من گیر و زحسن رخ خویش قصه لیلی و مجنون که شنیدی خبر است
1 آن فتنه زانجمن چو برخاست شد قامت او قیامتی راست
2 شنعت نزند بعشق بازان هر کس که زرمز عشق داناست
3 بالای تو گر بلاست شاید هر فتنه و هر بلا زبالاست
4 بر خواسته ی زبزم و اما نقش تو گمان مبر که برخاست