1 زهجر زلف تو گفتم شبی کنیم شکایت فغان که این شب تیره نمیرسد بنهایت
2 نمیدهد دلم از دست دامن شب یلدا که در درازی و تاری ززلف تست کنایت
3 بسوزی ار بعدالت ببخشی ار زکرامت زتست بخشش و رحمت زماست جرم و جنایت
4 دعا کنم چو بدشنام نام من بلب آری که فحش از آن لب شیرین کرامتست و عنایت
1 زعشق روی تو هر کو مرا نمود ملامت بیک مشاهده از عمر رفته داشت شکایت
2 کسی زشنعت اعدا زدوست روی نتابد که همدمند زآغاز عاشقی و ملامت
3 تمام وحشت مردم بحشر این بود و بس که شام هجر درآید بجای روز قیامت
4 گناه دیگری از دیگری نخواسته ایزد مراست دیده نظرباز و دل کچیده غرامت
1 اگر آنزلف و بناگوش بود و آن قد و قامت دل و دین صبر و خرد را بنه ورو بسلامت
2 گل درد پرده خود چون نگرد آن رخ زیبا سر از باغ رود بیند اگر آن قد و قامت
3 یک کنایه نبود بیش از آن قامت موزون اینکه واعظ سخنی گفت زآشوب قیامت
4 عاشق صادق و اندیشه از شنعت حاشا که بود سینه عاشق هدف تیر ملامت
1 مرا که هجر تو در ششدر هلاک انداخت پس از تو نرد غم عشق با که خواهم باخت
2 زهر چه هست بپرداختیم خانه ولی زدوست خانه دل را نمیتوان پرداخت
3 بمزدقان برو ای باد مژگانی بر که ترکی از تو همه فارس را مسخر ساخت
4 بر آن نگار زرندی چه شد مسلم فارس لوای حسن دگرباره بر عراق افراخت
1 آن غمی را که کران نیست غم حرمانست آن شبی را که سحر نیست شب هجرانست
2 غیرت عشق نداری اثری در تو مگر یوسف تست زلیخا که در این زندانست
3 می نشاید که برد منت بیجا زطبیب درمند تو که مستغنی از درمانست
4 بهر خندیدن گل تا کی و چند اندر باغ ابر نیسان چو من سوخته دل گریانست
1 هر که را سر زوفا خاک ره مقصود است بخت مقبل بود و طالع او مسعود است
2 شعله طور بود یا که گلستان خلیل پرتو عارض تو یا شرر نمرود است
3 سر زخاکم نزند زآتش دل هیچ گیاه ور گیا روید از او لاله خون آلود است
4 صبح نورانی وصل تو مرا عید سعید شب ظلمانی هجرت اجل موعود است
1 لعل شکربار یار من نمکین است من نستانم شکر اگر نمک این است
2 سرو بباغ است و ماه در فلک اما سرو بکاخ من است و مه بزمین است
3 کوه بلورین بمو زسحر شد آونگ یا بمیان تو بسته کوه سرین است
4 آئیه جم جمال و لعل تو ضحاک زلف تو ماران کش از یسار و یمین است
1 روز قیامت است که امشب بپای خاست یا سرو قامتی زپی رقص گشت راست
2 مطرب ره عراق بگردان که در سماع ناید بجز نوای حسینی بوجد راست
3 خود را اگر چه روشنی او بود دلیل اما به پیش بینش خفاش درخفاست
4 گفتم فریب خال تو دل را بدام داد خال تو نیز در شکن زلف مبتلاست
1 خضر را راه بسرچشمه حیوان تو نیست اهرمن را خبر از مهر سلیمان تو نیست
2 تا کمان ابروی تو کرده بزه تیر کمان سینه ای نیست که مجروح بپیکان تو نیست
3 تا خم زلف بگرد ذقنت حلقه زده یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست
4 زاهدی نیست در این شهر که با زهد و ورع کاو خراب از اثر غمزه فتان تو نیست
1 کرده در غنچه نهان تنک شکر کاین دهنست ریزه قند زلب ریزد و گوید سخنست
2 گر در اسلام بهند و نه حلال است بهشت از چه بر عارضت آنخال سیه را وطنست
3 شهره شهر شد از عشق تو گر دل چه عجب عشق شیرین سبب شهره گی کوهکنست
4 یوسف از چاه برون آمد و بر شد از ماه باز یعقوب ستمدیده ببیت الحزنست