1 آنرا که دوست هست چه پروای دشمن است با شب گر آفتاب بود روز روشن است
2 سبحه نهم زپنجه و زنار بگسلم تا رشته دو زلف توام طوق گردن است
3 چشم تو ترک جادو و مژگان سپاه تو زلفت کمند ساز و خط سبز جوشن است
4 از چاک چاک سینه و دل پرتو رخت چون شعله های شمع نمایان زروزن است
1 خون میخوری و نیستت از خلق مخافت تا چند کنی شوخی؟ تا چند ظرافت؟
2 ای حسن و صباحت اثری از گل رویت از چاه زنخدان تو خورد آب لطافت
3 بوی میش آورد سوی خانه خمار زاهد که مکان داشت به بازار خرافت
4 در راه طلب راحت و رنج است مساوی عاشق بود آسوده ز آسایش و آفت
1 تا خم و خمخانه بدست علیست هر که درین نشاء مست علیست
2 سبحه و زنار همه آلتند رشته این کار بدست علیست
3 مست چه میخانه چه و می کدام این همه در نرگس مست علیست
4 هر چه پذیرفته نقش بقا هست همه بود زهست علیست
1 عشق بتان حاصل ایام ماست کام نجستن ثمر کام ماست
2 عشق بتان و بت بتخانه چیست بشکنم این جمله که اصنام ماست
3 تا که نعیم ابدی یافتم هر دو جهان حاصل انعام ماست
4 زین همه حلوا که دهان مملو است زهر هلاهل زچه در کام ماست
1 مستی عشق به جز غمزهٔ چشمان تو نیست زآنکه این نشئه به جز در خُم مستان تو نیست
2 تا که سیخ مژه را تافته بر آتش روی نیست یک دل که بر این آتش بریان تو نیست
3 لعل شیرین تو ساید نمکم بر دل ریش شور عشاق جز از طعم نمکدان تو نیست
4 جادوی چشم رسن باز چه شد از خم زلف یوسفی نیست که در چاه زنخدان تو نیست
1 آمد زدرم خراب و سرمست شیشه بکف و پیاله در دست
2 زان فتنه که کرده بود برپا کردیم هزار سعی و ننشست
3 از منظر خوب ماهرویان حاشا که ره نظر توان بست
4 خون دل ما بخورد چشمت پرهیز کجا زمی کند مست
1 جا کرده میان جان من دوست چون مغز که کرده جای در پوست
2 گفتم بقد تو سرو ماند کی دلبر و دلفریب و دلجوست
3 بالای تو سرو ناز خواندم گفتم چو مهت عذار نیکوست
4 بر سرو کجا رخی است چون ماه بر ما کجا هلال ابروست
1 دید چو دیده دو بین در همه روشناییت بر در این و آن زند حلقه آشناییت
2 تلخ بود مذاق من با لب شکرین تو تیره شبست روز من با همه روشناییت
3 دعوی خواجگی کند بنده خاکسار تو نوبت سلطنت زند هرکه کند گداییت
4 طایر جان ز شوق تو خواست که بشکند قفس بس که شنید او ز دل قصه دلرباییت
1 مطرب این شور که در پرده عشاق نواخت زهره از رشک بوجد آمد و بربط بنواخت
2 سرو دستار گر انداخته صوفی چه عجب ساقی از این می ممزوج که در جام انداخت
3 خسر و حسن تونازم که بجولانگه ناز بر سر ماه و خور از غالیه پرچم انداخت
4 حیرتم از چه نظر از من و دل باز گرفت آن که کار دو جهانرا بنگاهی میساخت
1 خلقت هر چیز از آب و گل است عشق را منشاء تقاضای دل است
2 نار نمرود است گلزار خلیل موج طوفان بهر سالک ساحل است
3 هر کرا جز عشق باشد قبله گاه در طریقت آن عبادت باطل است
4 کشتگان دیگران را خونبهاست چشم ما فردا بدست قاتل است