از شعله آه من جهان سوخت از آشفتهٔ شیرازی غزل 143
1. از شعله آه من جهان سوخت
تنها نه زمین که آسمان سوخت
...
1. از شعله آه من جهان سوخت
تنها نه زمین که آسمان سوخت
...
1. نام جانرا نتوان برد که جانان اینجاست
منه آن زلف که سودای دل و جان اینجاست
...
1. چه خونها ریختی ساقی ز چشم فتنهانگیزت
چه دلها در کمند افکنده زلفین دلاویزت
...
1. دلی که روز و شبان از پی نظر میگشت
ز زخم تیزنظر دوش بیخبر میگشت
...
1. بغیر ساحت لیلی اگر چه صحرائیست
گمان مدار که مجنون پی تماشائیست
...
1. تو را سری در آن موی میان هست
در آن سرت بهر مو یک نشان هست
...
1. مرا تو حاصل گفتاری از جهان ای دوست
بهای هر نظرت صدهزار جان ای دوست
...
1. هر کرا خسرو دل در گرو شیرین است
باغ فردوس دلش منزل حور العین است
...
1. زلولیان چو بتم شاهدی بشنگی نیست
برنگ لعبت من لعبت فرنگی نیست
...
1. مگر لیلی میان کاروان است
که مجنون در قفای ساربان است
...
1. بهای عشق که داند که در جهان چند است
همین بس است که بر عشق ماسوا بند است
...
1. چشمه خور برای دیدن نیست
آتش از بهر آرمیدن نیست
...