1 هر جای که بدخاک بسربیختم امشب تا طرح سر کوی تو را ریختم امشب
2 چون حلقه کعبه که درآویخت بخانه خود را بدر قصر تو آویختم امشب
3 در خلوت انس تو پریزاد کشم رخت از دیو و دد و خلق چه بگریختم امشب
4 چون مرغ شب آویز بزلف تو زنم چنگ تا رشته زاغیار تو بگسیختم امشب
1 ای فتنه چشم سیهت راهزن خواب وی روی تو گلزار جهان را گل شاداب
2 من شب همه شب از غم دیدار توبیدار چشمان تو سرمست و تو دایم بشکر خواب
3 ای آنکه تو را منظر چشمم شده منزل هشدار که این خانه بود در ره سیلاب
4 مژگان من آن قصه خونین درون را بر چهره من نقش همیکرد زخوناب
1 بر آفتاب مکن ماه من حجاب سحاب که آفتاب نشاید نهفت زیر حجاب
2 همیشه برق به نی زار میزدی از ابر بجست برق زنی امشب و بسوخت سحاب
3 من از نوای نی ار آمدم بوجد چه باک کزین سماع برقصند زمره اصحاب
4 مکن بزهر تو آلوده شکرین لب را مبر تو نام زاغیار در بر احباب
1 به سودای پریشانیست یارب کار من هرشب که در دست رقیبان است زلف یار من هرشب
2 چو دست مدعی زد چنگ همچون شانه بر زلفش بود چون مرغ شبآویز افغان کار من هرشب
3 مسلمانان ز کفر مومن همه بیزار و هرروزه به ننگ و عار کفارند از کردار من هرشب
4 سرم را از کجا پیدا شود سامان از این رندی که رهن باده باید خرقه و دستار من هرشب
1 تا چند آیم بر درت با عجز و لابه نیمشب بینم ترا با مدعی مست می و گرم طرب
2 تابم کجا با مهر تو من شبنم و خور چهر تو تو آتشی و من نیم تو ماهتاب و من قصب
3 سندان دل و سیمین تنی در سیم داری آهنی داری به خلد اهریمنی بس ساحری ای بوالعجب
4 بالات نخل بارور وز لب رطب آورده بر وان غبغب چون سیم تر چون کوزه نخل رطب
1 ای خرد طفلی از دبستانت عقل مدهوش چشم مستانت
2 شیر نخجیر آهوی نگهت پور دستان اسیر دستانت
3 خیز ای شیر عقل کاتش عشق شرر افکند در نیستانت
4 شاهد مست شب چوپرده فکند شمع بیرون کن از شبستانت
1 جز هنری نیست نخلی است وجودم که جز اینش ثمری نیست
2 یکنظره بر آن منظرم از پای درافکند بگریز که پیکان نظر را سپری نیست
3 سیخ مژه داری بکباب دل عشاق در رهگذری نیست که دود جگری نیست
4 یک گام زخود دور ترک منزل یار است در مرحله عشق بجز این سفری نیست
1 ساحت کون و مکان عرصه میدان اوست گوی زمین و سپهر در خم چوگان اوست
2 تا خم زلف دوتا ریخته اندر قفا سلسله کائنات جمله پریشان اوست
3 درد چه درمان کدام چشم بنه بر قضا مدعی درد آنک طالب درمان اوست
4 تا زده طغرای خط گرد عذارت رقم هندی تاتار ترک در خط فرمان اوست
1 ای طلعت محبوب ازل را زتو مرآت من باز بگیرم نظر از روی تو هیهات
2 مشهود چو شد روی تو در چشم یقینم از لوح دل و دیده بشوئیم خیالات
3 تا نور تو در طور دلم کرد تجلی شاید که بسوزیم ازین شعله حجابات
4 نشناخته معبود چه حاصل زعبادت نایافته مقصود چه کعبه چه خرابات
1 چه نانها خوردم از خوان محبت که شرمم باد از احسان محبت
2 محبت عشق شد در آخر کار خرابم کرد طغیان محبت
3 بگفتا بگذر از جان و دل و دین به سر بردیم پیمان محبت
4 سر ار داری بنه پا در ره عشق بود این گوی چوگان محبت