1 ای خوش آنعاشق بدنام که او نام نداشت کامجوی آنکه در این دیر سرکام نداشت
2 شور بلبل بگلستان نبود پنداری از گل این باد سحرگاهی پیغام نداشت
3 شاهد خاص ازل رفت سوی پرده غیب زانکه بالجمله سر گفتگوی عام نداشت
4 عاشق سوخته را خواندم دیوان غزل جز تمنای وصالت سخن خام نداشت
1 زاهد که همی گفت می ناب حرام است میخورد و بگفت آنکه حرام است کدام است
2 حوران بهشتی بجوار تو جواریست غلمان بسر کویت استاده غلام است
3 گر حکمتی آموخت زخم بود فلاطون ور حشمت جمشید زیک پرتو جام است
4 عمریست که زلفین تو بر آتش رخسار میسوزد و چون مینگری عنبر خام است
1 ای ترک گر آزردن دلهات خیالست آزردن عشاق زتیغ تو محالست
2 عشاق حیات ابد از تیغ تو دیدند بس کشتن این طایفه ایدوست محالست
3 گر قصد بود قتل منت روی بگردان چون موت و حیاتم بفراق است و وصالست
4 پا تا سر او چیست همه غشوه و ناز است سر تا قدمش چیست همه غنج و دلالست
1 ساقی قدحی در ده از باده انگورت مگذار بدرد سر میخوراه و مخمورت
2 ای بلبل خوش الحان برخیز و نوا سرکن کز پرده برون آمد آن نوگل مستورت
3 عذری بطلب از شیخ وزتوبه بکن توبه کز عفو کریمانه حق داشته معذورت
4 در طارم مینائی در کاخ مسیحائی مطرب بفکن غوغا از ناله طنبورت
1 دریغ و درد که جان را سر مهاجرت است قمر ببر مه ما را سر مسافرت است
2 مرا نه جاه و نه مالی بود نه فضل و کمال بود زعشق گرم بر جهان مفاخرت است
3 تو را رقیب بود دررکیب و وه که مرا بجان و دل زفراق و حسد مصادرت است
4 تمام حیرت از آمیزش رقیبم و تو که دیو را به پری از کجا معاشرت است
1 محکی در میان دشمن و دوست نیست جز دل ازو بجو که نکوست
2 دل چو آئینه کن ززنگ بری تا ببینی خلاف دشمن و دوست
3 عیب خود را زدشمنان بشنو که خطای تو دوست دارد دوست
4 دل احباب بسته بر موئی است نگسلی رشته را که آن یکموست
1 خاطرت هست که جز یاد در تو خاطر نیست من شهید نظر و یار بمن ناظر نیست
2 ظاهرا گفت رقیب از نظرش افتادی آری آن نظره که با من بودش ظاهر نیست
3 آخرین داروی دردم زطبیب آید کی داغ عشق است از آن درد مرا آخر نیست
4 نیست ثابت بر اصحاب صناعت در عشق هر که بر آتش سودای بتان صابر نیست
1 زلف تو یکجهان پریشان داشت از همه دل زمن دل و جان داشت
2 این چه سحر است کز لب و دندان لؤلؤ تر بکان مرجان داشت
3 درمند فراق دوست طبیب غیر عناب لب چه درمان داشت
4 بجز از بحر بیکران غمت گرچه بحر محیط پایان داشت
1 این دود که دوش از دل سودازده برخاست چون شمع مرا سوخت ولی بزم بیاراست
2 ما را چه خوش افتاد بتن کسوت عشقت چون خلعت خوبی که ببالای تو زیباست
3 تیز نظرش بگذرد از جوشن فولاد با لطف بدن ساعد بازوش تواناست
4 زین قلب شکن لشکر مژگان که تو داری خون دل عشاق بریزی زچپ و راست