بر آشفت و فرمود تابر از اسدی توسی گرشاسپنامه 24
1. بر آشفت و فرمود تابر حریر
به اثرط یکی نامه سازد دبیر
...
1. بر آشفت و فرمود تابر حریر
به اثرط یکی نامه سازد دبیر
...
1. بدو گفت کز بدگمان برگسل
به اندیشه بیدار کن چشم و دل
...
1. سپهبد چو پندش سراسر شنود
پذیرفت و ره را پسیچید زود
...
1. خور از کُه چو بفراخت زرین کلاه
شب از سر بینداخت شعر سیاه
...
1. دبیر از قلم ابر انقاس کرد
سخن دُرّ و اندیشه الماس کرد
...
1. بدو گفت مهراج کآی سرفراز
بمان تا سپه یکسر آرام فراز
...
1. سپهبد چو دید آن خروش سپاه
سبک خواست خفتان و رومی کلاه
...
1. چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همان گه نگهبان بار
...
1. سپهبد ز خشم دل آشفت و گفت
که هوش و خرد با بهو نیست جفت
...
1. ز شبدیز چون شب بیفتاد پست
برون شدش چوگان سیمین ز دست
...
1. چو ز ایوان مینای پیروزه هور
بکند آن همه مهره های بلور
...