1 ز کردار گرشاسب اندر جهان یکی نامه بُد یادگار از مهان
2 پر از دانش و پند آموزگار هم از راز چرخ و هم از روزگار
3 ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم ز خوبّی و زشتیّ و شادّی و غم
4 ز نخجیر و گردنفرازی و رزم ز مهر دل وکین و شادی و بزم
1 سراینده دهقان موبد نژاد ز گفت دگر موبدان کرد یاد
2 که بر شاه جم چون بر آشفت بخت به ناکام ضحاک را داد تخت
3 جهان زیر فرمان ضحاک شد ز هر نامه ای نام جم پاک شد
4 چو بگرفت گیتی به شاهنشهی فرستاد نزد شهان آگهی
1 بدین کار ما گفت یزدان گوا چنین پاک جانهای فرمانروا
2 همین تار و روشن شتابندگان همین چرخ پیمای تابندگان
3 ببستش به.پیمان و سوگند خویش گرفتش ز دل جفت و پیوند خویش
4 پس از سر یکی بزم کردند باز به بازیگری می ده و چنگ ساز
1 چنان تند و خودکام گشتی که هیچ به کاری در از من نخواهی بسیچ
2 ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای ز تن جامهٔ شرم برکنده ای
3 نگویی مرا کز چه این روزگار گریزانی از من چو کاهل ز کار
4 دو چشم ترا دیدنم سرمه بود کنون از چه گشتست آن سرمه دود
1 چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه نهانی ستاره جدا شد ز ماه
2 پسر زاد یکی که گفتیش مهر فرود آمد اندر کنار از سپهر
3 به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر به پیکر سروش و ، به چهره پدر
4 دل و جان جم گشت ازو شادکام نهاد آن دلفروز را تور نام
1 بر اورنگ بنشست شیدسب شاد به شاهی دَرِ داد و بخشش گشاد
2 یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ به رسم نیا نام کردش طورگ
3 چو شد سرکش و گرد و دهسال گشت به زور از نیا وز پدر در گذشت
4 یلی شد که در خَمّ خام کمند گسستی سر زنده پیلان ز بند
1 چو بختش به هر کار منشور داد سپهرش یکی نامور پور داد
2 بدان پورش آرام بفزود و کام گرانمایه را کرد گرشساب نام
3 به خوبی چهر و به پاکی تن فروماند از آن شیرخوار انجمن
4 به روز نخستین چو یک ماهه بود به یک مه چو یک ساله بالا فزود
1 همان سال ضحاک کشورستان ز بابل بیامد به زابلستان
2 به هندوستان خواست بردن سپاه که رفتی بدان بوم هر چندگاه
3 درِ گنج اثرط سبک باز کرد سپه را به نزل و علف ساز کرد
4 بزد کوس و با لشکر و پیل و ساز سه منزل شد از پیش ضحاک باز
1 تبیره زنان لشکر آراسته به دشت آمد و گرد شد خاسته
2 سران سوی بازی گرفتند رای ببستند پیلان جنگی سرای
3 به آماج و ناورد و مردی و زور نمودند هر یک دگرگونه شور
4 برون تاخت گرشاسب چون نرّه شیر یکی بور چوگانی آورده زیر