چو شاه حبش سوی خاور از اسدی توسی گرشاسپنامه 137
1. چو شاه حبش سوی خاور گریخت
همه رخت و دینار و گوهر بریخت
...
1. چو شاه حبش سوی خاور گریخت
همه رخت و دینار و گوهر بریخت
...
1. سپهبد چو از طنجه برگاشت باز
بگشت اندر آن مرز شیب و فراز
...
1. به ایران سوی شاه با فرّهی
چو آمد به شاه کیان آگهی
...
1. از آن پس جهان پهلوان گاه چند
همی زیست خرم دل و بی گزند
...
1. برفتند گریان و گرشاسب باز
دگر باره شد با نریمان به راز
...
1. از آن پس چو روز دهم بود خواست
خورش آرزو کرد و بنشست راست
...
1. چو نزد فریدون ز سوگ و ز غم
رسید آگهی، گشت از انده دژم
...
1. شد این داستان بزرگ اسپری
به پیروزی و روز نیک اختری
...