1 نکنم اگر چاره دل هر جائی را نتوانم و تن ندهم رسوائی را
2 نرود مرا از سر سودایت بیرون اگرش بکوبی تو سر سودائی را
3 همه شب من اختر شمرم، کی گردد صبح مه من چه دانی، تو غم تنهائی را
4 چه خوش است اگر دیده رخ دلبر بیند نبود جز این فایده ای بینائی را
1 جان برخی آذربایجان باد این مهد زردشت، مهدامان باد
2 هر ناکست کو عضو فلج گفت عضوش فلج گو،لالش زبان باد
3 کلید ایران تو، شهید ایران تو، امید ایران تو درود بر روانت از روان پاکان باد، از نیاکان باد
4 صبا ز من بگو به اهل تبریز که ای همه چو شیر شرزه خون ریز
1 تا رخت مقید نقاب است دل چو پیچه ات به پیچ و تاب است
2 مملکت چو نرگست خراب است چارۀ خرابی انقلاب است
3 سنگدل بت، آئینه رو باش با بدان چو سنگ با سبو باش
4 خانمان نگون کن عدو باش ***
بهنوشتهٔ عارف قزوینی در دیوانش، دل هوس سبزه و صحرا ندارد هنگامی ساخته شده که شاه مخلوع، محمدعلیشاه بهتحریک روسها وارد گموشتپه شده بوده است. ,
2 دل هوس سبزه و صحرا ندارد (ندارد) میل به گلگشت و تماشا ندارد (ندارد)
3 دل سر همراهی با ما ندارد (ندارد) خون شود این دل که شکیبا ندارد (ندارد)
4 ای دل غافل، نقش تو باطل، خون شوی ای دل، خون شوی ای دل
1 نه قدرت که با وی نشینم نه طاقت که جز وی ببینم
2 شده است آفت عقل و دینم ای دلارا، سروبالا
3 کار عاشقم چه بالا گرفته بر سر من جنون جا گرفته
4 جای عقل عشق یک جا گرفته جای عقل عشق یک جا گرفته
«دیدم صنمی سروقد و روی چو ماهی» یا بهاختصار «دیدم صنمی»، نخستین تصنیف عارف قزوینی است که سال ۱۳۱۵ ه. ق در دستگاه شور ساخته شد. ,
عارف قزوینی دیدم صنمی را در هجدهسالگی، قبل از آمدن به تهران به عشق دختری ارمنی به نام خانمبالا ساخته است. ,
3 دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
4 افکند به رخسار چو مه زلف سیاهی الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
به نوشتهٔ عارف در دیوانش، این تصنیف سال ۱۳۲۶ ه. ق پس از مرگ شیدا در «ورود فاتحین ملت به طهران» ساخته شده است. موسی خان معروفی هم بعداً تنظیمی از این اثر صورت داد که کمابیش مبنای اجراهای بعدی قرار گرفت. ,
2 ای امان از فراقت، امان مُردم از اشتیاقت، امان
3 مژده ای دل که جانان آمد یوسف از چه به کنعان آمد
4 عارف و عامی سر می نشستند عهد محکم به ساقی بستند
1 امشب از آسیا، اروپا رفتی غلط کردی که بی ما آنجا رفتی
2 الهی دختر گیوار بمیره ما را تنها گذشتی، جلفا رفتی
به مناسبت درگذشت کلنل محمد تقیخان پسیان ,
2 گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد ناله ای که ناید ز نای دل اثر ندارد
3 دل ز دست غم مفر ندارد دیده غیر اشک تر ندارد
4 گر زنیم چاک، جیب جان چه باک مرد جز هلاک هیچ چارۀ دگر ندارد
تاریخ دقیق خلق این تصنیف معلوم نیست اما به عنوان آخرین تصنیف در دیوان عارف آمده و او آن را طبق گفتهٔ خودش در اسفند ماه ۱۳۰۳ ه.ش در تبریز «به یاد دلاوران آذربایجانی» خوانده است. ,
2 باد خزانی، زد ناگهانی، کرد آنچه دانی برهم زد ایّام نشاط و روزگار کامرانی
3 ظلم خزان کرد، با گلستان کرد، دانی چه سان کرد؟ آنسان که من کردم،به دور زندگی با زندگانی
4 چو من فراری، بلبل به خواری، با سوگواری گل از نظرها محو شد، همچون خیالات جوانی