1 بوطالب نعمت ای همه دولت و دین در خود نگر و جمله جهان نیک ببین
2 کز همت و جود آفتابی و سحاب وز رفعت و حلم آسمانی و زمین
1 با یار مرا زور و ستم درنگرفت زاری و فغان و لابه هم درنگرفت
2 از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت تدبیر درم کنم که دم درنگرفت
1 پایی که ز بند عالمی بیرونست پالود به خون و زین غمم دل خونست
2 ای تاج سر زمانه آخر کم ازین کای دست خوش زمانه پایت چونست
1 در موج خطر مرفهی همچو کلیم وز آتش فتنه شاد چون ابراهیم
2 ای مفخر آنکه ماه کردی به دو نیم معصومان را از آتش و آب چه بیم
1 ای دل ز هزار دیده خون میراند عشقی که ترا سلسله میجنباند
2 خوش خوش به دعای شب میفکن کارت بنشین که به روز محنتت بنشاند
1 در مرتبه از سپهر پیش آمدهای وز آدم در وجود بیش آمدهای
2 نشکفت که سلطان لقبت داد ملک تو خود ملک از مادر خویش آمدهای
1 هرچند که بر جزو بود کل غالب باشد همه جزو کل خود را طالب
2 جزویست که کل خویش را ماند راست بوطالب نعمه از علی بوطالب
1 صورتگر فطرت ننگارد چو تویی دوران فلک برون نیارد چو تویی
2 هرچند همه جهان تو داری لیکن ای صدر جهان جهان ندارد چو تویی
1 گر دست غم تو دامن من گیرد کمتر غم جان بود که در من گیرد
2 از دوستی تو برنگردانم روی گر روی زمین به جمله دشمن گیرد
1 چون آتش سودای تو جز دود نداشت مسکین دل من امید بهبود نداشت
2 در جستن وصل تو بسی کوشیدم چون بخت نبود کوششم سود نداشت