ای شاه زمین دور زمان از انوری ابیوردی رباعی 109
1. ای شاه زمین دور زمان بیتو مباد
تا حشر سعود را قران بیتو مباد
1. ای شاه زمین دور زمان بیتو مباد
تا حشر سعود را قران بیتو مباد
1. حسن تو مرا ز نیکوان شاهی داد
عشق تو مرا به خیره گمراهی داد
1. مریخ سلاح چاوشان تو برد
گوی تو زحل به پاسبانی سپرد
1. چون نیست یقین که شب چه خواهد آورد
پیشش غم ناآمده نتوانم خورد
1. آن نور که ملک یافت از روی تو فرد
از هیچ فلک به دست نتوان آورد
1. عاقل چو به حاصل جهان درنگرد
خشک و تر آسمان به یک جو نخرد
1. هر تیره شبی که ره به روزی نبرد
گردن به حساب عمر من برشمرد
1. بوطالب نعمه آن جهانی همه مرد
هرگز غم این جهان خونخواره نخورد
1. این عمر که سرمایهٔ ملکیست نه خرد
چون بیخبران همی به سر باید برد
1. صد پرده شبی فلک ز من بردارد
تا روز چو شب زپرده بیرون آرد
1. خود عهد کسی کسی چنین بگذارد
کاندر بد و نیک هیچ یادش نارد
1. گر یک شبه وصل بتم آواز آرد
یکساله فراقش فلک آغاز آرد