1 دل فرق نمیکند همی دانه ز دام راهیش به جامعست و راهیش به جام
2 با این همه ما و می و معشوقه به کام در مصطبه پخته به که در صومعه خام
1 نایی بر من به خانهای شورانگیز وانگه که بیایی به هزاران پرهیز
2 چون بنشینی خوی بدت گوید خیز ناآمده بهتری تو چون دولت تیز
1 می نوش کنم ولیک مستی نکنم الا به قدح درازدستی نکنم
2 دانی غرضم ز میپرستی چه بود؟ تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
1 ماییم و صراحی و شراب روشن مرغی دو و نان چند و زیشان دو سه تن
2 وز میوه و ریحان قدری سیب و سمن برخیز و بیا چنانک دی نزد تو من
1 گر در طلب صحبتم ای شمع طراز دوش آبله کرد پایت از راه دراز
2 امشب بر من بیای تا بانگ نماز چون آبله بردست همی باش به ناز
1 با دل گفتم چو یار بی فرمانست این صبر هوس پختن بیپایانست
2 دل گفت نفس مزن که تدبیر آنست هم پختن این هوس که نتوان دانست
1 دلدار دل مرا ز من باز افکند وز زلف کمانم به سخن دور افکند
2 امروز که پی به چین زلفش بردم برد از پس گوش خویشتن دور افکند
1 چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی هم در ساعت پردهٔ خواری سازی
2 آن را که چو زیر کرد گویا غم تو چون زیر گسستهاش برون اندازی
1 گردون به خیال سیر نانت نکند تا خون دل آرایش خوانت نکند
2 وانگاه دلش ز غصه خالی نشود تا غارت جان و خان و مانت نکند
1 گفتی که به هر قطعه مرا هر باری از خواجه به تازگی برآید کاری
2 دوران شماست ای برادر آری ما را به سه چار و پنج خدمت داری