1 آن بت که به انصاف نکو بود برفت حورا صفت و فرشتهخو بود برفت
2 آسایش عمرم همه او داشت ببرد آرایش جانم همه او بود برفت
1 حامی جهان ز جور افلاک برفت بنیاد نظام عالم خاک برفت
2 آن زهر زمانه را چو تریاک برفت او رفت و سعادت از جهان پاک برفت
1 آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت عالم به خمار نرگس مست گرفت
2 بس دل که کنون به قهر در پای آورد زین تیشه که آن نگار بردست گرفت
1 از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت
2 صحرا سلب بزم ملکشه پوشید بستان صفت مجلس دستور گرفت
1 چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت
2 تو دست به خون ریختنم رنجه مدار هجران تو این مهم به جان باز گرفت
1 ای دل بخر آن زلف که دستت نگرفت جز غمزهٔ آن نرگس مستت نگرفت
2 می لاف زدی که صبر دستم گیرد از پای درآمدی و دستت نگرفت
1 با یار مرا زور و ستم درنگرفت زاری و فغان و لابه هم درنگرفت
2 از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت تدبیر درم کنم که دم درنگرفت
1 ای روزی خصم پیش خورد حشمت جزویست قیامت از نبرد حشمت
2 اندیشهٔ پل مکن که جیحون شاها انباشته شد جمله ز گرد حشمت
1 تا روز به شب چو سوسنم بیرویت بیدار چو نرگسم به گرد کویت
2 چون لاله شوم سوختهدل گر بنهم مانند گل دو رویه رو بر رویت
1 عمری بادت کزو به رشک آید نوح راحی به کفت کزو خجل گردد روح
2 شام همه شبهات به صبح آبستن صبح همه روزهات ضامن به صبوح