1 عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخ یک روز نرفت راه دلجویی چرخ
2 آورد و به دست جور مریخم داد با زهره گرفتست مرا گویی چرخ
1 از چرخ که کامی به مرادم ننهاد وز بخت که بندی ز امیدم نگشاد
2 پیروز شه طغان تکین دادم داد پیروز شه طغان تکین باقی باد
1 دادم به امید روزگاری بر باد نابوده ز روزگار خود روزی شاد
2 زان میترسم که روزگارم نبود چونان که ز روزگار بستانم داد
1 جوهر که ز ایزدش همی نامد یاد وز مرتبه آفتاب را بار نداد
2 از مرگ به یک تپانچه در خاک افتاد احسنت ای مرگ هرگزت مرگ مباد
1 با هرکه زبان چرخ رازی بگشاد چون پای نداشت پای تا سر بنهاد
2 زان داد سخن همی بنتوانم داد کابستن رازهابنتواند زاد
1 با قدر تو آب آسمان ریخته باد با خاک درت ستاره آمیخته باد
2 گر کم کند از سر تو یک موی فلک خورشید ازو به مویی آویخته باد
1 در چشمهٔ تیغ بیکفت آب مباد در زلف زره بیکنفت تاب مباد
2 بییاد مبارک تو در دست ملوک در آب فسرده آتش ناب مباد
1 هرگز دلم از وفای تو فرد مباد یک دم ز غم تو بیدم سرد مباد
2 گر وصل تو درمان دلم خواهد کرد پس یک نفس از درد تو بیدرد مباد
1 ای شاه زمین دور زمان بیتو مباد تا حشر سعود را قران بیتو مباد
2 آسایش جان ز تست جان بیتو مباد مقصود جهان تویی جهان بیتو مباد
1 حسن تو مرا ز نیکوان شاهی داد عشق تو مرا به خیره گمراهی داد
2 از راستیام نخواهی آگاهی داد تا چند مرا پردهٔ کژ خواهی داد