باد سحری گذر به کویت از انوری ابیوردی رباعی 121
1. باد سحری گذر به کویت دارد
زان بوی بنفشهزار مویت دارد
1. باد سحری گذر به کویت دارد
زان بوی بنفشهزار مویت دارد
1. گر دوست مرا به کام دشمن دارد
یا خسته دل و سوخته خرمن دارد
1. بیننده که چشم عاقبتبین دارد
می خوردن و مست خفتن آیین دارد
1. نه دل ز وصال تو نشانی دارد
نه جان ز فراق تو امانی دارد
1. دل گرچه غمت ز جان نهان میدارد
اشکم همه خرده در میان میدارد
1. شب رایت مشک رنگ بر کیوان برد
تقدیر بدم نامه بر طوفان برد
1. با آنکه غم عشق تو از من جان برد
وان جان به هزار درد بیدرمان برد
1. دل در غم تو گر به مثل جان نبرد
سر در نارد به صبر و فرمان نبرد
1. موری که به چاه شست بازی گذرد
بیتو شب من بدان درازی گذرد
1. آن کو به من سوخته خرمن نگرد
رحم آرد اگر به چشم دشمن نگرد
1. سی سال درخت بخت من بار آورد
چرخ این سه شبم به روی تیمار آورد
1. در عرصهٔ ملکی که کمی نپذیرد
با چند هنر کز چو منی نگزیرد