آخر دل من به وصل پیروز از انوری ابیوردی رباعی 145
1. آخر دل من به وصل پیروز نشد
شایستهٔ صحبت دلافروز نشد
1. آخر دل من به وصل پیروز نشد
شایستهٔ صحبت دلافروز نشد
1. عدل تو چو سایه بر ممالک پوشد
کان ماند و بس که از کفت بخروشد
1. با آنکه زمانه جز بدی نسگالد
وز جور توام زمان زمان مینالد
1. زلف تو به فتنه باز بیرون آمد
آن کار که داند که کجا انجامد
1. رخسار تو چون سوسن آزاد آمد
زلفین تو چون دستهٔ شمشاد آمد
1. تا رای تو از قدح به شمشیر آمد
گرد سپهت زبر فلک زیر آمد
1. آنی که کفت ضامن ارزاق آمد
آنی که درت قبلهٔ آفاق آمد
1. رنجی که مرا ز هجر آن ماه آمد
گویی که همه به کام بدخواه آمد
1. چون سایه دویدم از پسش روزی چند
ور صحبت او به سایهٔ او خرسند
1. ای دل چه کنی به عشوه خود را خرسند
پای تو فرو گلست و این پایه بلند
1. پست افکندم غم تو ای سرو بلند
شادم که مرا غمت بدین روز افکند
1. آن روز که جان نامهٔ عشق تو بخواند
دل دست زجان بشست و دامن بفشاند