1 گویی که میفکن دبه در پای شتر تا من چو خران همی جهم بر آخر
2 گر نه زندت صلاح قواد پسر من بر ... این سخن زنم ... ی پر
1 با آنکه همه کار جهان او راند آنگه بنشین که نزد خویشت خواند
2 با آنکه همه ملوک نامم دانند نامردم اگر یکی نشانم داند
1 گر همت من دل به جهان برنهدی طبعم به ذخیره گنج گوهر نهدی
2 ور بخت بگویم قدم اندر نهدی جود کف من جهان دیگر نهدی
1 بینم دل خویش گر دهانت اندیشم یابم تن خویش گر میانت اندیشم
2 یادم ناید ز سر به جان و سر تو الا که ز خاک آستانت اندیشم
1 دی در چمن آن زمان که طوفی کردی با گل گفتم کز آن شرابی خوردی
2 گل گفت که سهل بود گفتم که برو چون جامه دریدی ز چه رنگ آوردی
1 ای گوهر تو بر آفرینش غالب چون رحمت ایزد همه خلقت طالب
2 از جملهٔ اولاد نبی چون تو کراست فرزند تو و هر دو علی بوطالب
1 با دل گفتم گرد بلا میگردی مغرور شدی به صبر و پی گم کردی
2 من نیز بدان رسن فروچاه شدم دیدی که تو خوردی و مرا آزردی
1 شاهان ممالک تو مودود و معین دارند خزانها نهان در ثمین
2 گوهر که همین بر سر گنجست و همین باهر که همان از در تیغست و همین
1 زان پس که وصال روی در پرده کشید واندوه فراق پرده بر من بدرید
2 گفتم که مگر توانمش دید به خواب خود خواب همی به خواب نتوانم دید
1 گر یک شبه وصل بتم آواز آرد یکساله فراقش فلک آغاز آرد
2 صد روز ارین که میگذارم بدهم گر دور فلک از آن شبی باز آرد