1 بر من در محنت و بلا باز مخواه درد من دل دادهٔ جان باز مخواه
2 جانی که به عاریت دو دم یافتهام چندانک دمی بینمت آن باز مخواه
1 سبحانالله غمی به پایان نبریم الا که ازو در دگری مینگریم
2 آن شد که ستاره میشمردیم به روز اکنون همه روز و شب نفس میشمریم
1 ای دل طمع از وصال جانان بگسل سررشتهٔ آرزو به دندان بگسل
2 زان پیش که بگسلند جان از تن تو از بهر خدا علایق جان بگسل
1 تا دست امید ما شکستیم ز دوست زیر لگد فراق پستیم ز دوست
2 دشمن به دعای شب چرا برخیزد چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست
1 دل بر سر عهد استوار خویش است جان در غم تو بر سر کار خویش است
2 از دل هوس هر دو جهانم برخاست الا غم تو که بر قرار خویش است
1 ای صبر ز دست دل معشوقهپرست این بار به دامن تو خواهم زد دست
2 کو باز مرا بر آتش دل بنشاند واندر سر زلف یار ساکن بنشست
1 آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب دشنام ترا طال بقا بود جواب
2 جانا پس از این نبینی این نیز به خواب بر آتش من زد سخن سرد تو آب
1 شبها ز غمت ستم کشم باید بود وز محنت تو بر آتشم باید بود
2 پس روز دگر تا پی غم کور کنم با این همه ناخوشی خوشم باید بود
1 در بزمگهی که مطربی کوس کند بر تیر قضا تیر تو افسوس کند
2 رایات تو گر روی به بغداد نهد دجله به در ریش زمین بوس کند
1 شادم به تو گر فلک حزینم نکند وانچه از تو گمانست یقینم نکند
2 اکنون باری دست من و دامن تست گر چرخ سزا در آستینم نکند