گفتند که گل چمن به یکبار از انوری ابیوردی رباعی 37
1. گفتند که گل چمن به یکبار آراست
برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست
1. گفتند که گل چمن به یکبار آراست
برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست
1. در کوی تو هیچ کار من ناشده راست
ایام به کین خواستن من برخاست
1. عدل تو زمانه را نگهدار بس است
تایید تو دین و ملک را یار بس است
1. دل بر سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است
1. عشقی که همه عمر بماند این است
دردی که ز من جان بستاند این است
1. از تو طمعم یکی صراحی باده است
زیرا که مرا حریفکی افتاده است
1. ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست
وز دولت و اقبال شهی کسب تراست
1. در سایهٔ آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشتهٔ غمکش که تراست
1. دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست
چون تو به عیادت آمدی رنج رواست
1. کون خر ملک ریش گاو افتادست
چون استر بد لایق داو افتادست
1. تا حادثه قصد آل عمران کردست
کس نیست که او حدیث احسان کردست
1. زلف تو از آن دم که دلم بربودست
از زیر کله روی به کس ننمودست