جانا به تن شکسته و عزم از انوری ابیوردی رباعی 25
1. جانا به تن شکسته و عزم درست
عمریست که دل در طلب صحبت تست
1. جانا به تن شکسته و عزم درست
عمریست که دل در طلب صحبت تست
1. ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست
تیر تو به ناوک قضا ماند چست
1. با موزه به آب در دویدی به نخست
تا خرمن من به باد بردادی چست
1. کار تنم از دست دلم رفت ز دست
بیچاره دلم به ماتم جان بنشست
1. دل در خم آن زلف معنبر بنشست
جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست
1. بوطالب نعمه ای گشادهدل و دست
با دست و دلت بحر و فلک ناقص و پست
1. ای صبر ز دست دل معشوقهپرست
این بار به دامن تو خواهم زد دست
1. دی میشد و از شکوفه شاخی در دست
گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست
1. از حادثهای که هرچه زو گویم هست
هرچند که بشکست مرا هیچ نبست
1. دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست
کز من اثری نماند جز باد به دست
1. گفتند که شعر تو ملک داشت به دست
گفتم عجبا و جای این معنی هست
1. ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست