1 عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخ یک روز نرفت راه دلجویی چرخ
2 آورد و به دست جور مریخم داد با زهره گرفتست مرا گویی چرخ
1 روزی که به حیلت به شب تیره برم میگویم شکر و باز پس مینگرم
2 بنگر که ز عمر در چه خون جگرم تا روز گذشته را غنیمت شمرم
1 با یاد تو ای ریخته عشقت آبم نشگفت اگر بود بر آتش خوابم
2 روی از غم چون تویی چرا برتابم تا به ز غمت کدام شادی یابم
1 دی کرد وداع بر جناح سفرم تا دست فراق کرد زیر و زبرم
2 او میشد و جان نعره همی زد ز پیاش آهسته ترک تاز که من بر اثرم
1 آمیختم از بهر تو صد رنگ و حیل هم دست اجل قویتر آمد به جدل
2 گر جان مرا قبول کردی به مثل پیش از اجلش کشیدمی پیش اجل
1 رای تو که صلح روز ملک انگیزد در حادثهای چو رنگ قهر آمیزد
2 تعجیل حقیقی از فلک بگریزد آرام طبیعی از زمین برخیزد
1 از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت
2 صحرا سلب بزم ملکشه پوشید بستان صفت مجلس دستور گرفت
1 آن نور که ملک یافت از روی تو فرد از هیچ فلک به دست نتوان آورد
2 وان سایه که بر زمانه عدلت پوشید خورشید به نور پیسه نتواند کرد
1 چون روی ندارم که به رویت نگرم باری به سر کوی تو بر میگذرم
2 در دیده کشم ز آرزوی رخ تو گردی که زکوی تو به دامن سپرم
1 رای تو که آفتاب فضلست و هنر گر یاد کند نیم شب از نیلوفر
2 ناکرده برو تمام رای تو گذر از آب به خاصیت برافرازد سر