1 آتش به سفال برنهادی ز نخست پس با خاکم به در برون رفتی چست
2 با این همه باد کبر کاندر سر تست از آب سبو کی آیدم با تو درست
1 دستم که به گوهر قناعت پیوست پر بود و نبود آز را بر وی دست
2 با دست طمع مگر شبی عهدی بست روز دگرش غیرت همت بشکست
1 جدت ورق زمانه از جور بشست عدل پدرت سلسلها کرد درست
2 ای بر تو قبای جاهشان آمد چست هان تا چه کنی که نوبت دولت تست
1 هجری که به روز غم مبادا دل و دست بر دامن دل که گرد ننشست نشست
2 وصلی که چو دل به دست بودی پیوست دردا که ازو درد دلی ماند به دست
1 جانا به تن شکسته و عزم درست عمریست که دل در طلب صحبت تست
2 وامروز که نومید شد از وصل تو چست در صبر زد آن دست کز امید بشست
1 ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست تیر تو به ناوک قضا ماند چست
2 ورنه که نشاند این چنین چابک و چست پیکان دوم بر سر سوفار نخست
1 با موزه به آب در دویدی به نخست تا خرمن من به باد بردادی چست
2 چون تیز شد آتش دلم گشتی سست خاکش بر سر که او نه خاک در تست
1 کار تنم از دست دلم رفت ز دست بیچاره دلم به ماتم جان بنشست
2 جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست سازم همه این بود که در کار شکست
1 دل در خم آن زلف معنبر بنشست جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست
2 من هم پی دل روم به هر حال که هست مسکین چو به لب رسید پایش بشکست
1 بوطالب نعمه ای گشادهدل و دست با دست و دلت بحر و فلک ناقص و پست
2 هر زیور کان خدای بر جد تو بست جز نام پیمبری دگر جملهت هست