ای فتنهٔ روزگار شبپوش از انوری ابیوردی رباعی 385
1. ای فتنهٔ روزگار شبپوش منه
و ابدالان را غاشیه بر دوش منه
1. ای فتنهٔ روزگار شبپوش منه
و ابدالان را غاشیه بر دوش منه
1. مریخ به خنجر تو جوید فتوی
ناهید به ساغر تو پوید ماوی
1. پایی که مرا نزد تو بد راهنمای
دستی که بدان خواستمت من ز خدای
1. در مرتبه از سپهر پیش آمدهای
وز آدم در وجود بیش آمدهای
1. بر چرخ همیشه همعنان راندهای
بر ماه غبار موکب افشاندهای
1. زان شب که نشستیم به هم با طربی
کردیم فراق را به وصلت ادبی
1. عمزاد و عمزاد خریدند بری
عمزادگکی قدیمشان اندر پی
1. دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی
فریاد و دعایت به زمین کی بستی
1. دوش از سر درد نیستی در مستی
گفتم فلکا نیست شدم گر هستی
1. گر دل پی یار گیردی نیکستی
یا دامن کار گیردی نیکستی
1. گر شعر در مراد میبگشادی
یا کار کسی به شعر نوری دادی
1. ای دل تو بسی که از غمش خون خوردی
چندین مخروش و باش تا چون کردی