مسعود قزل مست نهای از انوری ابیوردی رباعی 409
1. مسعود قزل مست نهای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
1. مسعود قزل مست نهای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری
1. گفتی که به هر قطعه مرا هر باری
از خواجه به تازگی برآید کاری
1. ای دل به غم عشق بدین دشواری
آسان آسان پرده مگر برداری
1. بر سنگ قناعت ار عیاری داری
از نیک و بد جهان کناری داری
1. در بنده به دیدهٔ دگر مینگری
با این همه خوش دلم چو درمینگری
1. چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی
هم در ساعت پردهٔ خواری سازی
1. چون صبح درآمد به جهانافروزی
معشوقه به گاه رفتن از دلسوزی
1. بر جان منت نیست دمی دلسوزی
بر وصل توام نیست شبی پیروزی
1. هرکو به مواظبت بخواند چیزی
با او به همه حال بماند چیزی
1. ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی
بینوبت تو مباد عالم نفسی
1. دی درویشی به راز با همنفسی
میگفت کریم در جهان مانده کسی
1. با دل گفتم کهای همه قلاشی
چونی و چگونهای کجا میباشی