با خاک برابرم ز بیسنگی از انوری ابیوردی رباعی 265
1. با خاک برابرم ز بیسنگی خویش
وز دل خجل از دوام دلتنگی خویش
1. با خاک برابرم ز بیسنگی خویش
وز دل خجل از دوام دلتنگی خویش
1. داری ز جهان زیاده از حصهٔ خویش
در باقی کن شکایت و قصهٔ خویش
1. گل روز دو عرض میدهد مایهٔ خویش
زنهار میفکن تو بر آن سایهٔ خویش
1. تا دست طمع بشستم از عالم خاک
از گرد زمانه دامنی دارم پاک
1. ای جاه تو چون سماک و عالم چو سمک
یک شقه ز نوبتی جاه تو فلک
1. زین رنگ برآوردن بر فور فلک
خون شد دلم و نیافتم غور فلک
1. در منزل آبگینه هنگام درنگ
چون بیتو دل شکسته را دیدم تنگ
1. ای مسند تو قاعدهٔ دولت گل
خصمت که ز عز تست دست خوش ذل
1. ای گوهر تو خلاصهٔ عالم گل
باد از تو دو قوم را دو معنی حاصل
1. آخر شب دوش بیتو ای شمع چگل
بگذشت و گذاشت در غمم خوار و خجل
1. آمیختم از بهر تو صد رنگ و حیل
هم دست اجل قویتر آمد به جدل
1. ای چشم زمانه کرده روشن به جمال
در گوش تو برده خوشترین لفظ سؤال