1 دی قهر تو گفتی که اجل میزاید وامروز بقا به عدل میافزاید
2 آن قهر جهانگیر چنان میبایست وان عدل جهاندار چنین میباید
1 زلف تو که در فتنه کنون میآید از غارت جان و دل نمیآساید
2 وای از شب زلف تو که گر کار اینست بس روز قیامت که جهان آراید
1 گر بنده ز آب میبترسد شاید مکتوب تو هم دلیریی ننماید
2 آخر دو سه خدمتم از آن سو آمد باید که یکی جواب از این سو آید
1 تا رای تو از قدح به شمشیر آید گرد سپهت برین فلک زیر آید
2 نصرت به زبان تیغ تیزت میگفت با یار که از ملک بقا سیر آید
1 لایق به جان شاه جهانی باید زین جمله دهی جملهستانی باید
2 زین طایفه امن آدمی ممکن نیست اینها همه گرگند شبانی باید
1 هم توسن چرخ زیر زین را شاید هم گوهر خورشید نگین را شاید
2 تا ظن نبری که آن و این را شاید پیروز شه طغان تکین را شاید
1 وصل تو که از سنگ برون میآید در کوکبهٔ خیال چون میآید
2 با هجر همیگوید ازین رنگرزی من میدانم که بوی خون میآید
1 باری بنگر که چشم من چون گرید هر شب ز شب گذشته افزون گرید
2 از چشم ستاره بار خون افشانم گر چشم بود ستاره را خون گرید
1 با گل گفتم ابر چرا میگرید ماتمزده نیست بر کجا میگرید
2 گل گفت اگر راست همی باید گفت بر عمر من و عهد شما میگرید
1 گفتم ز فراق یاسمن میگرید این ابر که زار بر چمن میگرید
2 گل گفت به پای خویشتن برشکنم بر خندهٔ یک هفتهٔ من میگرید