1 شبها ز غمت ستم کشم باید بود وز محنت تو بر آتشم باید بود
2 پس روز دگر تا پی غم کور کنم با این همه ناخوشی خوشم باید بود
1 گردون به وصال ما موافق زان بود کین تعبیهٔ هجر در آن پنهان بود
2 امروز رهین شکر او نتوان بود کان روز وصال هم شب هجران بود
1 دوشم ز فراق تو همه شیون بود چشمم چو پر از خون شده پرویزن بود
2 بر هر مژه خونی که مرا درتن بود چون دانهٔ نار بر سر سوزن بود
1 یک نیم دمم از جهان به دست آمده بود وصلش به بهای جان به دست آمده بود
2 ارزانش ز دست من برون کرد فلک افسوس که بس گران به دست آمده بود
1 بر عید رخت دلم چو پیروز نبود از عید دل سوخته جز سوز نبود
2 گویند که چون گذشت روز عیدت ای بیخبران چو عید خود روز نبود
1 دل درخور صحبت دلافروز نبود زان بر من مستمند دلسوز نبود
2 زان شب که برفت و گفت خوشباد شبت هرگز شب محنت مرا روز نبود
1 گل یک شبه شد هین که چو گستاخ شود در پیش تو دسته دسته بر کاخ شود
2 خیز ای گل نوشکفته درشو به چمن تا جامه دریده غنچه بر شاخ شود
1 هر کو نه به خدمت تو خرسند شود آفاق برو حبس و زمین بند شود
2 وان را که به بندگی پذیری یک روز شب را به همه حال خداوند شود
1 آخر غم غور از دلم دور شود وین ماتم هجر دوستان سور شود
2 لشکرکش گردون چو درآید به حمل فرماندهٔ گیتی به نشابور شود
1 تسلیم چو بر حادثه پیروز شود هم حادثه یار و حیلهآموز شود
2 هر سان که بود چو حالها گردانست روزی به شب آید و شبی روز شود