1 یاران به جهان چشم چو گل بگشادند هر یک دو سه روز رنگ و بویی دادند
2 چون راست که بر بهار دل بنهادند ازبار یگان یگان فرو افتادند
1 زان پس که دل و دیده بر من سپرند با عشق یکی شوند و آبم ببرند
2 صبرا به تو آیم غم کارم بخوری ای صبر نگویی که ترا با چه خورند
1 بس دور که چرخ و اختران بگذراند تا مرد وشی چو بوالحسن باز آرند
2 کو حیدر هاشمی و کو حاتم طی تا ماتم مردمی و مردی دارند
1 در بزمگهی که مطربی کوس کند بر تیر قضا تیر تو افسوس کند
2 رایات تو گر روی به بغداد نهد دجله به در ریش زمین بوس کند
1 زلف تو مصاف عنبر تر شکند لعل تو نهال شهد و شکر شکند
2 گل کیست که با رخ تودر باغ آید وانگه دو سه روز خویشتن برشکند
1 دلدار دل مرا ز من باز افکند وز زلف کمانم به سخن دور افکند
2 امروز که پی به چین زلفش بردم برد از پس گوش خویشتن دور افکند
1 دلبر چو ز من قوت روان باز افکند دل صحبت من بدان جهان باز افکند
2 صبر از پی دل هم شدنی بود ولیک روزی دو سه از برای جان باز افکند
1 خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکند در دست فراق و پای ایام افکند
2 ای دوست بدین روز که دشمنت مباد من سوخته دل را طمع خام افکند
1 گردون به خیال سیر نانت نکند تا خون دل آرایش خوانت نکند
2 وانگاه دلش ز غصه خالی نشود تا غارت جان و خان و مانت نکند
1 شادم به تو گر فلک حزینم نکند وانچه از تو گمانست یقینم نکند
2 اکنون باری دست من و دامن تست گر چرخ سزا در آستینم نکند