1 شمشیر تو با خصم تو پیمان نکند تا ملک عراق چون خراسان نکند
2 اسب تو ز تاختن فرو ناساید تا پیش در خلیفه جولان نکند
1 سلطان غمت بندهنوازی نکند تا خواجهٔ هجر ترکتازی نکند
2 از والی وصل تو نشانی باید تا شحنهٔ غم دستدرازی نکند
1 گلها چو به باغ جلوه را ساز کنند وز غنچه نخست هفتهای ناز کنند
2 چون دیده به دیدار جهان باز کنند از شرم رخت ریختن آغاز کنند
1 این طایفه گر مروت آیین نکنند زیشان نه بس اینکه بخل را دین نکنند
2 رفت آنکه به نظم و شعر احسان کردی امروز همی به سحر تحسین نکنند
1 قومی که در این سفر مرا همراهند از تعبیهٔ زمانه کم آگاهند
2 ما میکوشیم و آسمان میگوید نقش آن باشد که نقشبندان خواهند
1 گردون چو نشست و خاست تو میبیند با خلق همان شیوه چرا نگزیند
2 چون بنشینی باد سخا برخیزد چون برخیزی گرد ستم بنشیند
1 چشم تو در آیینه به چشم تو نمود بر چشم تو فتنه گشت هم چشم تو زود
2 چشم خوش تو چشم ترا کرد به چشم پس آفت چشم تو هم از چشم تو بود
1 گفت آنکه مرا ره سلامت بنمود کان بت نکند وفا و برگردد زود
2 دی آن همه گفتها یقین گشت و نبود وامروز نداردم پشیمانی سود
1 دستت به سخا چون ید بیضا بنمود از جود تو در جهان جهانی بفزود
2 کس چون تو سخی نه هست نه خواهد بود گو قافیه دال شو زهی عالم جود
1 با دل گفتم که عشق چون روی نمود در دامن صبر چنگ محکم کن زود
2 دل گفت مرا که برتو باید بخشود گر معتمد صبر تو من خواهم بود