وصل تو که از سنگ برون از انوری ابیوردی رباعی 217
1. وصل تو که از سنگ برون میآید
در کوکبهٔ خیال چون میآید
1. وصل تو که از سنگ برون میآید
در کوکبهٔ خیال چون میآید
1. باری بنگر که چشم من چون گرید
هر شب ز شب گذشته افزون گرید
1. با گل گفتم ابر چرا میگرید
ماتمزده نیست بر کجا میگرید
1. گفتم ز فراق یاسمن میگرید
این ابر که زار بر چمن میگرید
1. شد عمر و زمانه را جوادی نرسید
وز نامهٔ آرزو سوادی نرسید
1. گویی که میفکن دبه در پای شتر
تا من چو خران همی جهم بر آخر
1. رای تو که آفتاب فضلست و هنر
گر یاد کند نیم شب از نیلوفر
1. ای عشق به جز غمم رفیقی دگر آر
وی وصل غرض تویی سر از پیش برآر
1. دی ما و می و عیش خوش و روی نگار
وامروز غم جدایی و فرقت یار
1. در دست غمت دلم زبونست این بار
وین کار ز دست من برونست این بار
1. دل محنت تازه چاشنی کرد آخر
سوگند هلاک جان من خورد آخر
1. بر من شب هجر تو سرآید آخر
این صبح وصال تو برآید آخر