1 نرسد گرد سر فراز همی خواجه در خدمت تو دستارم
2 از گریبان من نداری دست تا دگر دامنی به دست آرم
1 به خدایی که بازگشت بدوست که مرا بازگشت نیست به می
2 مگر از بهر حفظ قوت و بس فارغ از چنگ و نای و بربط و نی
3 نکنم خدمت و نگویم شعر گر جهان پر شود ز حاتم طی
4 جز که پیروز شاه عادل را آنکه پیروزیست راتب وی
1 سگ خشم و خر شهوت که زبونگیری نیست تیز دندانتر از این هر دو در این خاک کهن
2 نفس من کو ملک مملکت شخص منست هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن
3 ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران که به جز خوردن و کردن نشناسند ز بن
4 تو چه گویی که کند نفس ملک همت من گر تو گوییش بیا خدمت این طایفه کن
1 چهار چیزست آیین مردم هنری که مردم هنری زین چهار نیست بری
2 یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری
3 دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری که دوست آینه باشد چو اندرو نگری
4 سه دیگر آنکه زبان را به گاه گفتن زشت نگاه داری تا وقت عذر غم نخوری
1 به نزدیک خواجه بدم چند روز بلا نفع دنیا و لا آخره
2 دگرباره رفتم به نزدیک او فتلک اذا کرة خاسره
1 فخر دین یک التماسست از توام روزها شد تا همی پنهان کنم
2 خرده اکنون در میان خواهم نهاد بر تو و بر خویشتن آسان کنم
3 کبشکی داری اگر بخشی به من خویشتن در پیش تو قربان کنم
4 شکرهای آن کنم وانگاه چه تا به کی تا کائنا من کان کنم
1 اگر بیایی و من بنده را دهی تشریف نه درخور تو ولیکن خرابهای دارم
2 وگر هوای شراب مروقت باشد چو اعتقاد تو صافی قرابهای دارم
1 انوری ای سخن تو به سخا ارزانی گر به جانت بخرند اهل سخن ارزانی
2 در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی در تن دانش و رامش به لطافت جانی
3 حجت حقی و مدروس ز تو باطل شد ازحدالدینی و در دهر نداری ثانی
4 به گرانمایگی و جود روانی و خرد وز روان و خرد ار هیچ بود به زانی
1 مرا سعد دین داد پیراهنی که از دیدنش دیده حیران شدی
2 ز فرسودگی وقت پوشیدنش تن مرد پوشیده عریان شدی
3 به هرجا که آسیب سریافتی به اندازهٔ تن گریبان شدی
1 ای از برادر و پدر افزون دوبار صد وز تیر آسمان بتازی چهار کم
2 بفرست حورزاده به حکم دو سه ستیز با چنبر مصحف و بیخی بدان به هم
3 بادا بقای نام تو چندان به روزگار کاید برون ز صورت بیدو دویست کم