1 بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا به سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا
2 غلام ساقی خویشم که بامداد پگاه مرا ز مشرق خم آفتاب برکشدا
3 چو تیغ باده بر آهیجم از میان قدح زمانه باید تا پیش من سپر کشدا
4 چه زر و سیم و چه خاشاک پیش من آن روز که از میانه ی سیماب آب زر کشدا
1 ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا
2 به محالی و خطائی که تو را هست خیال خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا
3 چند گویی که به یکبار زبونگیر شدی من زبونم تو زبانگیر مپندار مرا
4 از همه خلق من امروز خریدار توام گرچه هستند همه خلق خریدار مرا
1 موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را
2 مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود در دو لب گویی افسون مسیحاست تو را
3 عاشق و شیفته سرو صنوبر شدهام زانکه چون سرو صنوبر قد و بالاست تو را
4 قبله زی خلخ و یغماست مرا تا بزیم زانکه اصل و نسب از خلخ و یغماست تو را
1 شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را
2 شب کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را مه کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را
3 بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب سجده بردند از فلک دیدار آن بت روی را
4 بر گذشت آن ماه پیکر گرد باغ و بوستان گرد رو اندر به عَمدا تاب داده موی را
1 ز عشق لاف تو ای پیر فوطه پوش خطاست که عشق و فوطه و پیری بهم نیاید راست
2 تو را که هست دو عارض سپید و جامه کبود دلت سیاه و رخت زرد و اشک سرخ چراست
3 تو را به عشق همه راستگوی نشناسند و گرچه بر تو اثرهای عاشقی پیداست
4 مگر که بشکنی از بهر عشق توبه و نذر که نذر و توبه شکستن ز بهر عشق رواست
1 حلقههای زلف جانان تا سراندر سرزده است دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است
2 گر شب تاریک خواب آرد همی در چشم من زلف شبرنگش چرا خواب از دو چشمم بستداست
3 گر ز اصل جادویی و شعبده خواهی نشان چشم او بنگر که اصل جادویی و شعبده است
4 تاکه او را دو رده است از در مکنون و عقیق از سرشک و لعل او بر چهرهٔ من صد رده است
1 مرا نگارا با روی تو چه جای غم است که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است
2 بهشت و دنیا هر دو به هم نبیند کس بهشت و دنیا با هم مرا ز تو به هم است
3 تو در دلم بنشستی و غم بشد ز دلم دلی که جای تو باشد درو چه جای غم است
4 مرا دلیلی است کز عشق در جهان مثل است تو را رخی است که از حسن در جهان علم است
1 خطّی است که بر عارض آن ماه تنیدست یا دست فلک غالیه بر ماه کشیدست
2 یا رهگذر مورچگان است به گلبرک یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست
3 در جمله یکی خط بدیع استکه آن خط صد توبه شکسته است و دو صد پرده دریدست
4 من عاشق آن تُرک پریزاد که او را هم جعد پریشیده و هم زلف خمیدست
1 گر تو پنداری که رازم بیتو پیدا نیست هست یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست
2 یا ز عشق لولو و یاقوت شَکَّر بار تو چشم گوهر بار من هر شب چو دریا نیست هست
3 ور تو را صورت همی بندد که از چشم و دلم آب و آتش تا ثَری و تا ثُریّا نیست هست
4 گر تو پنداری که بیوصل تو جان اندر تنم مستمند و دردمند و ناشکیبا نیست هست
1 ای روی تو رخشندهتر از قبلهٔ زردشت بیروی تو چون زلف تو گوژست مرا پشت
2 عشق تو مرا کشت و هوای تو مرا سوخت جور تو مرا خست و جفای تو مرا کشت
3 هر چند همه جور و جفای تو کشیدم هرگز نکنم مهر و وفای تو فرامشت
4 برخیز و بیا تا ز رخ و زلف تو امشب پر لاله کنم دامن و پر مشک کنم مشت