بیار آنچه دل ما به از امیر معزی نیشابوری غزل 1
1. بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا
به سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا
1. بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا
به سرکش آنچه بلا و الم به سرکشدا
1. ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا
مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا
1. موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را
عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را
1. شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را
مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را
1. ز عشق لاف تو ای پیر فوطه پوش خطاست
که عشق و فوطه و پیری بهم نیاید راست
1. حلقههای زلف جانان تا سراندر سرزده است
دل ز من بگریخته است و زیر زلف او شده است
1. مرا نگارا با روی تو چه جای غم است
که چون تو یار ز خوبان روزگار کم است
1. خطّی است که بر عارض آن ماه تنیدست
یا دست فلک غالیه بر ماه کشیدست
1. گر تو پنداری که رازم بیتو پیدا نیست هست
یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست
1. ای روی تو رخشندهتر از قبلهٔ زردشت
بیروی تو چون زلف تو گوژست مرا پشت
1. از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد
از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد
1. امروز بت من سر پیکار ندارد
جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد