1 خواهم همه را کور ز عشق رویت تا من نگرم بس برخ نیکویت
2 یا خود خواهم همی دو چشم خود کور تا دیدن دیگری نبینم سویت
1 ای شاه، بهار دشمنانت دی باد در دست تو بند زلف و جام می باد
2 چشم عدو از خون جگر رنگین باد هر جا که روی تو نصرة اندر پی باد
1 تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد
2 هر راز، که در پرده دل پنهان بود با خون دلم ز پرده بیرون افتاد
1 نه دل ز تمنای تو در بر گنجد نه عشق ز سودای تو در سر گنجد
2 ای موی میان، از کمرت در رشکم کان جا که وی است موی کی در گنجد؟
1 تا زلف تو کفر را خریداری کرد تسبیح ز روی شوق زناری کرد
2 کعبه ز سر شوق ببت خانه شتافت بت زنده شد و ترا پرستاری کرد
1 آن سبزه که از عارض او خاسته شد تا ظن نبری که حسن آن کاسته شد
2 در باغ رخش بهر تماشای دلم گل بود و بسبزه نیز آراسته شد
1 هر دیده که عاشقست خوابش مدهید هر دل که در آتشست آبش مدهید
2 دل از بر من رمیده، از بهر خدای گر آید و در زند جوابش مدهید
1 تا بود همیشه خون روان بود از دل وین بیشه تمام ارغوان بود از دل
2 بر هر سر خار صد نشان بود از دل با این همه عشق سرگران بود از دل
1 از واقعه روز پسین می ترسم از حادثه زیر زمین می ترسم
2 گویند مرا: از چه سبب می ترسی؟ از مرگ گلو گیر چنین می ترسم
1 چون نعره زنان قصد بکوی تو کنم جان در سر کار آرزوی تو کنم
2 در هر نفسم هزارجان می باید تا رقص کنان نثار روی تو کنم