خواهم همه را کور ز عشق رویت از عمعق بخاری رباعی 1
1. خواهم همه را کور ز عشق رویت
تا من نگرم بس برخ نیکویت
...
1. خواهم همه را کور ز عشق رویت
تا من نگرم بس برخ نیکویت
...
1. ای شاه، بهار دشمنانت دی باد
در دست تو بند زلف و جام می باد
...
1. تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد
چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد
...
1. نه دل ز تمنای تو در بر گنجد
نه عشق ز سودای تو در سر گنجد
...
1. تا زلف تو کفر را خریداری کرد
تسبیح ز روی شوق زناری کرد
...
1. آن سبزه که از عارض او خاسته شد
تا ظن نبری که حسن آن کاسته شد
...
1. هر دیده که عاشقست خوابش مدهید
هر دل که در آتشست آبش مدهید
...
1. تا بود همیشه خون روان بود از دل
وین بیشه تمام ارغوان بود از دل
...
1. از واقعه روز پسین می ترسم
از حادثه زیر زمین می ترسم
...
1. چون نعره زنان قصد بکوی تو کنم
جان در سر کار آرزوی تو کنم
...
1. نوری ز جمال خود بروزن فگنم
برقی ز وصال خود بخرمن فگنم
...
1. خط تو، که چون مشک شد از خامه حسن
طغرای ملاحتست و سر نامه حسن
...