1 ای شاه ز ساغر نوالت ایام ز نیم جرعه مستست
2 بیمار بقات تا قیامت بر ملک در فنا به بست است
3 در حصن حمایت تو عالم ز آسیب زوال باز و بست است
4 زانسوی خط عنایت تو ممکن نشود که هیچ هست است
1 در جهان هفت خصال است پسند حکما که از آن هفت فراترعددی با من نیست
2 چو بمطعوم در آئی بسوی گوشت گرای که بدن را به ازاو هیچ غذا ممکن نیست
3 وانکه را، هست نپوشد سلب فاخر پاک من بگویم که خردنیست اگرموهن نیست
4 مال تو گر بسر آید منه انبار، بده ضامن رزق عوض باز دهد خائن نیست
1 ای شمع آسمانی پروانه جمالت هر دیده ئی و مهری از خاتم مثالت
2 جمشید کیست، مرغی در آشیان ملکت خورشید چیست، ماهی برخیمه کمالت
3 هر شب برسم تحفه، از مجلس کواکب مه در طبق در آرد، نو باوه جلالت
4 با رنگ لب حسامت، سر تا قدم زبان شد اسرار گفت خواهد، با جان بدسگالت
1 بر دَوَد چون سمندراز آتش بگذرد چون سفینه از دریا
2 هر دو دست وی از جنوب و شمال هر دو پای وی از نسیم و صبا
3 رنگ در کوه و شیر در بیشه بال در بحر و غول در صحرا
4 چو ببالا برآید از پستی هست ماننده ی دعای ریا
1 خواهد که چون سپند در آتش وطن کند مرغابی آنزمان که بود در میان آب
2 اهل بهشت حمله بدوزخ نهند روی گر ز مهریر حشر بدینسان کشد عذاب
1 دو کس بزاویه ئی در نشسته مخموریم به یاد باده ی دوشینه هردومست وخراب
2 مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر تو نشکنی بتفضل خمارما بشراب
1 ایا دقیق نظر دلبری که گاه سخا تو آنی ار بچکانی همی ز آتش آب
2 به پیش دست سخی تواز خجالت و شرم بجای قطره باران عرق چکد زسحاب
1 ای خامه ی تو منهی سر ازل شده محتاج کشته ام قَد ری کاغذم فرست
2 لیک از بریده ئی طمع از مدح نیک من فرمان توراست هرچه فرستی بدم فرست
3 کار عدو بدست مراد تو داده شد خواهی دهم عطاده و خواهی صدم فرست
1 ای بمدح تو منتظم کرده فکرتم خاطر پریشان را
2 پس بپای تو دُر فشانده همی زیور نظم گوهر افشان را
3 گرچه خامی بود صفت کردن به ضیا کوکب درخشان را
4 هیچ سرمایه در نیفزاید گهری معدن بدخشان را
1 شاها مَثل رخ تو و روح چون باغ ودماغ و باد و باده است
2 آن حامله تیغ حیض پالای صد ملک بیک شکم بزاده است
3 رضوان در هشت باغ باقی وز خاک جناب تو گشاده است
4 کردون که سه طفل را پدراوست در عقد جلالت تو ماده است