میان در بست اقبال آگهی از اثیر اخسیکتی قصیده 1
1. میان در بست اقبال آگهی را
قدوم موکب توران شهی را
...
1. میان در بست اقبال آگهی را
قدوم موکب توران شهی را
...
1. زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
...
1. ای داده ز آفتاب گداره کلاه را
و افزوده بر سپهر و ستاره سپاه را
...
1. خسر و خسرو نشان شاهی که جز بر لفظ او
نیک بختی کم فرستد تحفه و زادی مرا
...
1. زهی جناب تو والا مکان نعمت والا
ز روی همت عالی فلک نشیب و تو بالا
...
1. مرزبان خطه ی اول فلک معزول باد
حاش لله گر برین در گه ندارد انتما
...
1. خوش گرد چرخ گوش ممالک بدین خطاب
کامد نهنگ رزم چو دریا در اضطراب
...
1. زهی تو روح بخوبی و دیگران همه قالب
بساط حسن تو بوسد چو بر گشاد بقا، لب
...
1. رمیده جان سعادت رجوع یافت بقالب
بدست بوس قدومش گشاده گرد بقا. لب
...
1. در تتق ابر شد، باز رخ آفتاب
همچو بناگوش یار در خم زلف بتاب
...
1. تافت چو صبح دوُیم شاخ ملمع سلب
جرم فلک زیر پای چشمه خور، زیر لب
...
1. گر مایه گیرد از رخت ای دلبر آفتاب
عاشق شود زمانه بصد دل، بر آفتاب
...