خوشا مستی، دیداری از اهلی شیرازی شمع و پروانه 13
1. خوشا مستی، دیداری که یکدم
فراغت بخشد از کار دو عالم
1. خوشا مستی، دیداری که یکدم
فراغت بخشد از کار دو عالم
1. دو خادم داشت آن سرو گل اندام
یکی کافور و دیگر عنبرش نام
1. چو گفتند این حکایت خادمانش
فتاد از داغ دل آتش بجانش
1. چو بشنید این حکایت شمع آشفت
زبان طعن بگشا و بدو گفت
1. چو ناز افزون کند یار جفا کیش
تو هم باید نیاز خود کنی بیش
1. سیه پیر قلم آن حکمت اندوز
که شد طوطی خط را نکته آموز
1. نهنگ شوق چون طوفان برآورد
خرد را کشتی طاقت فرو برد
1. چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز
فلک کرد از حس بنیاد کین باز
1. نکو باشد به عاشق لطف دلبر
ولی هر چند پنهان تر نکو تر
1. چو شاهان شمع اگر رفتی بجایی
ز پی می آمدش پرده سرایی
1. چو جمعی را بلایی پیش آید
ملامت بر زبونان بیش آید
1. نه خود میرفت از آن منزل به شبگیر
کشان می بردیش زنجیر تقدیر