1 ای حیرت صفات تو بند زبان ما انگشت حیرت است زبان در دهان ما
2 جان میدهد نشان که تو در دل نشستهای زان دلنشین بود سخن دل نشان ما
3 ما ذرهایم و ذات تو خورشید قدر و شأن با قدر و شأن او چه بود قدر و شأن ما
4 خود را چه نام ذره نهد پیش آفتاب محوست با وجود تو نام و نشان ما
1 ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما
2 قلبِ رویاندوده را گر امتحان ز آتش کنی جز سیهرویی نباشد حاصل کردار ما
3 پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان شد زمین و آسمان شرمنده از اطوار ما
4 نیکی ما اندک و زشتی ما بسیار، لیک پیش احسانت چه سنجد اندک و بسیار ما
1 آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
2 گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
3 آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان زنگ از دل میبرد آیینه اِدراک را
4 تا ابد از صورت شیرینلبان پرویزوار دیده از حیرت ببندد خسرو افلاک را
1 ای به خاطر صد غبار از رشک تو آیینه را کرده چاک از دست تو ماه منور سینه را
2 با تن چون برگ گل پشمینهپوشی کردهای زان بنوت نافه پوشد خرقه پشمینه را
3 از میان انبیاء مهر نبوت زان تست گنج علمی لاجرم مهری بود گنجینه را
4 گر نمایی روی روشن کی دگر آیینه گر پرده زنگاری از رخ بر کشد آیینه را
1 گر چون مسیح از لطف او بر اوج افلاکیم ما یک ذره خاکیم از زمین آخر همان خاکیم ما
2 با آن گل گلزار جان کس نام خود گل چون نهد حاشا که گوییم این سخن یک مشت خاشاکیم ما
3 از پرتو شمع ازل گر زنده شد جان چون شرر میرد چو گردد دور از و زین غصه غما کیم ما
4 جایی که سیمرغ خرد در قاف قدرت کم پرد در جلوه ما همچو مگس یا رب چه بی باکیم ما
1 تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را
2 شاه نجف که نقد وجودست در جهان گنج وجود اوست جهان خراب را
3 هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت آری بهشت خاک درست این جناب را
4 ای آفتاب تا شده یی در نقاب غیب ظلمت گرفته است بر افکن نقاب را
1 تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما هرگز بیمن عشق نمیرد چراغ ما
2 مست فراغتیم باقبال می فروش خلوت نشین بخواب نه بیند فراغ ما
3 پرورده هوای گلستان آن گلیم تاب نسیم خلد ندارد دماغ ما
4 ماراست خوش گوار تر از آب زندگی گر یار زهر می فکند در ایاغ ما
1 از قبول دگران طبع ملول است مرا ور تو رد می کنیم عین قبول است مرا
2 خیره چشمی است بخورشید جمال تو نظر چکنم مردمک دیده فضول است مرا
3 بروای همدم و بر من مفکن سایه مهر که دل از سایه خود نیز ملول است مرا
4 مهل ای گریه که گردی رسد از من بدلی چند روزی که در این خانه نزول است مرا
1 کام از می لعلم مده کز می خمار آید مرا من عاشق درد توام درمان چه کار آید مرا
2 در انتظار همدمان جانم شد و غیر از اجل کو همدمی کز در درون بی انتظار آید مرا
3 حسن تو ای رشک ملک آن جلوه بر من کرده است کز دیدن خورشید و مه بر دل غبار آید مرا
4 گر بر کنار من روان صد جوی باشد ز آب چشم سرو روانی همچو تو کی در کنار آید مرا
1 الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها
2 از آن روزست در دلها خیال دانه خالت که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دلها
3 فغان ای کعبه جانها که در راه تمنایت چو مور از ضعف شیران را به هر گام است منزلها
4 درین وادی مکن ای ساربان آرایش محمل که در خون شهیدان غرقه خواهی دید محملها