ز بیدردان علاج از ادیب الممالک فراهانی مفرد 1
1. ز بیدردان علاج درد خود جستن بدان ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
1. ز بیدردان علاج درد خود جستن بدان ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقربها
1. چند روزی پیش و پس شد ورنه از دور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت آنچه بر دارا گذشت
1. این رشته بی پیوند هر چند که یک تار است
در صومعه تسبیح است در میکده زنار است
1. یک قطره ز آب گرم و یک ذره وفا
در چشم و دلت خدای داناست که نیست
1. تو چون بهاری و گیتی چو باغ و ما چو درخت
به جز بهار که پوشد بر این درختان رخت
1. رشت هم نیک است کاو از حمار گم شده
ارغنون آید به گوش مالک ار چه منکر است
1. روحی فداک بی تو مرا کار مشکل است
بر خاطرم ز هجر تو این بار مشکل است
1. موی خوانم میان او اما
موی در این میان نمی گنجد
1. بوستانش را آیفت ز بهن نرسد
دوستانش را آیفت به دشمن نرسد
1. طراز خاتم شاهنشهی به لوح ابد
شد است یاتی من بعدی اسمه احمد
1. همچو ملخی که شاخساری بخورد
وانگاه ورا به شاخ ساری بخورد
1. آن روز که مه شدی نمی دانستی
کانگشت نمای عالمی خواهی شد