ای آنکه از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 1
1. ای آنکه ترا چو مه شمایل باشد
جانم به شمایل تو مایل باشد
1. ای آنکه ترا چو مه شمایل باشد
جانم به شمایل تو مایل باشد
1. ای آنکه خوش است در فراقت مردن
در هجر تو چاره نیست جز غم خوردن
1. ای وصل تو از ملک سلیمان خوشتر
دادم ز برای تو یکی انگشتر
1. انگشتر التفاتی ایدوست رسید
ایزد نکند از تو مرا قطع امید
1. زر در رهت از چهره نثار آوردم
گوهر ز دو چشم اشکبار آوردم
1. تا از می عشق جرعه نوش تو شدم
حیران کمال و عقل و هوش تو شدم
1. چون شد دل و جانم از نگاهی مستت
دل شد که چو دست بند بوسد دستت
1. ای آنکه به هجران تو از جان سیرم
وز دوری رویت از جهان دلگیرم
1. ای قد تو در گلشن جان نخل امید
خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید
1. ای آنکه ترا پنجه شیری باشد
در جنگ غمت ساز دلیری باشد
1. ای آنکه قضا رنجه ز نیروی تو شد
خورشید فلک سنگ ترازوی تو شد
1. ای آنکه بدرگاه غمت رو کردم
خونها به دل رقیب بدگو کردم