1 ای آنکه ترا چو مه شمایل باشد جانم به شمایل تو مایل باشد
2 اندر عوض دست من این رشته زر بگذار بگردنت حمایل باشد
1 ای آنکه خوش است در فراقت مردن در هجر تو چاره نیست جز غم خوردن
2 آن رشته حمایل تو را افکندم چون رشته مهربانیت در گردن
1 ای وصل تو از ملک سلیمان خوشتر دادم ز برای تو یکی انگشتر
2 از حلقه او حال دل من بشناس وز گوهر او لعل لب خود بنگر
1 انگشتر التفاتی ایدوست رسید ایزد نکند از تو مرا قطع امید
2 انگشت رضا به چشم و جانم بنهاد در حلقه بندگی شدم چون خورشید
1 زر در رهت از چهره نثار آوردم گوهر ز دو چشم اشکبار آوردم
2 گر باد صبا رساند اندر گوشت از آه شبانه گوشوار آوردم
1 تا از می عشق جرعه نوش تو شدم حیران کمال و عقل و هوش تو شدم
2 چون پند تو گوشواره کردم در گوش یعنی که ز جان حلقه بگوش تو شدم
1 چون شد دل و جانم از نگاهی مستت دل شد که چو دست بند بوسد دستت
2 جان نیز بهم چشمی دل شد خلخال وز چشم برون آمده شد پابستت
1 ای آنکه به هجران تو از جان سیرم وز دوری رویت از جهان دلگیرم
2 از غیر تو دست بنده دستم بربست وز مهر تو خلخال بپا زنجیرم
1 ای قد تو در گلشن جان نخل امید خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید
2 دادم به حضور تو به صد روسیهی سیبی که چو رخسار تو سرخ است و سفید
1 ای آنکه ترا پنجه شیری باشد در جنگ غمت ساز دلیری باشد
2 سیب تو قبول کردم اما ترسم این راست شود که سیب سیری باشد