1 همی بنازد ملک و هی ببالد بخت بزیر سایه دارای تاج و داور تخت
2 ملک مظفر دین شهریار ملک آرای که تخم داد پراکنده و جان کین پرهخت
3 هم از اتابک اعظم که دست فکرت وی بهر دقیقه گشاید هزار عقده سخت
4 مهام مملکت آراسته بزور خرد درخت دولت پیراسته به نیروی بخت
1 ای نگهبانان آیین ای دلیران در حروب ای مدیران جراید ای خطیبان در خطوب
2 ای حواریون احمد ای هوا خواهان حق ای بزرگان قبایل ای رئیسان شعوب
3 ای علمداران امت ای نوامیس خرد ای خداوندان فکرت ای جواسیس قلوب
4 قدرت ما را چرا کاهیده قلاب القدر پرده ما را چرا دریده ستارالعیوب
1 به نخواهد گشت هرگز کار دیوان عدالت تا که دارد امجدالسلطان در آن مسند دخالت
2 امجدالسلطان مگو دریاچه حرص و شقاوت امجدالسلطان مگو دیباچه کید و جهالت
3 جهل را تفسیر و عنوان حرص را مقیاس و میزان جور را بنیاد و بنیان ظلم را افزار و آلت
4 مسلکش ظلم و طریقش فتنه و رسمش تطاول مذهبش بیداد وآیینش طمع دینش ظلالت
1 سزد ار سجده برد میر فراهانی را گر ز خاقان گذرد مرتبه خاقانی را
2 ای امیر قرشی زاده کت اعجاز سخن بند بر ناطقه زد منطق سحبانی را
3 گر برند اینگهر نظم تو در سوق عکاظ کس پشیزی نخرد سلعه ذبیانی را
4 عرق از خجلت تشبیب تو از نیل گذشت چهره طبع منوچهری دمغانی را
1 علی نمود مصفا جمال علم یقین را فکند پرده ز رخسار ناز شاهد دین را
2 علی ز تیغ شرربار و منطق گهر آگین گسست عروه کفر و ببست حبل متین را
3 نمود نصرت پیشینیان ز غیب ولیکن رفیق شد بعلن پیشوای باز پسین را
4 اگر نه ساقی کوثر علی شدی نچشیدی حسینش از دم شمشیر خصم مآء معین را
1 ابوالفتح اسکندری گفته است کلامی بلفظ دری گفته است
2 مپندار کز گفته آدمی است که این داستان را پری گفته است
3 ابوالفتح اسکندری این کلام به نطق و بیان حری گفته است
4 چنین شعر موزون و سحر حلال به اعجاز پیغمبری گفته است
1 مطرب ساوجبلاغ زاغ و کلاغ است بربط و طنبور آن صدای الاغست
2 شوره گز و تنگز و سپند و شتر خار سرو و گل و یاسمین و لاله باغست
3 در بر صحرا ز برف دیبه اکسون در شب یلدا ز چشم گرگ چراغست
4 هرکه به ساوجبلاغ کرد اقامت چون نگری مبتلا بخبط دماغست
1 چو پنچ و بیست ز سال هزار و سیصد رفت از آنزمان که به یثرب ز مکه احمد رفت
2 سر آمد حکما محسن بن بوالقاسم به میهمانی حق سوی خوان سرمد رفت
3 به سوق روضه رضوان روان پر نورش بباغ خلد در آن عالم مخلد رفت
4 ز بیت رفعت و تمجید صدر و ضرب شکست ز جمع حکمت و توحید اسم مفرد رفت
1 بیا که ملت ایران حقوق خویش گرفت شبان دادگر از چنگ گرگ میش گرفت
2 رسید قاضی ایوان داد و در ایوان جلوس کرد و ره اعتدال پیش گرفت
3 یکی فرشته اردیبهشتی از مینو رسید و جشنی چون جشن هشتویش گرفت
4 چنان کشید ز دزدان خیره بادا فراه که وامهای پس افتاده راز پیش گرفت
1 لسان را سحر در طی لسانست مه و خورشیدش اندر طیلسانست
2 عروس فضلش اندر حجله طبع چو در فردوس خیرات حسانست
3 لسانا ای که کلک در فشانم بمدحت جاودان رطب اللسانست
4 توئی آنکس که تیغ خامه ات را دل سنگ پریرویان فسانست