1 هر کسی محراب کردست آفتاب و سنگ و چوب من کنون محراب کردم آن نگارین روی را
1 بوالعجب یاری ای یار خراسانی بندهٔ بوالعجبیهای خراسانم
1 از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
2 گر خوار کند مهتر خواری نکند عیب چون باز نوازد شود آن داغ جفا سرد
3 صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش گر خار بر اندیشی خرما نتوان خورد
4 او خشم همی گیرد تو عذر همی خواه هر روز به نو یار دگر مینتوان نکرد
1 چیست ازین خوبتر در همه آفاق کار دوست به نزدیک دوست یار به نزدیک یار
2 دوست بر دوست رفت یار به نزدیک یار خوشتر ازین در جهان هیچ نبودهاست کار
1 ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست
2 در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
1 برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد
2 هر آنکه توشهٔ روزی و گوشهای دارد به راستی ملک ملک بحر و بر باشد
3 زیادت از سرت ار یک کله بدست آری به خاکپای قناعت که درد سر باشد
1 ما دل آسوده تا خدا چه کند خواجه در حیله تا به ما چه کند
1 ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی زان میکه همی تابد چون تاج قبادی
2 زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست قفل در کرمست و کلید در شادی
1 چون مرا دیدی تو او را دیدهای چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا
1 گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا