1 آری چنین کنند کریمان که شاه کرد سوی رهی بچشم بزرگی نگاه کرد
1 کار همه راست چنانکه بباید حال شادیست شاد باشی شاید
2 انده و اندیشه را دراز چه داری دولت تو خود همان کند که بباید
3 رای وزیران ترا به کار نیاید هر چه صوابست بخت خود فرماید
4 چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق وانکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
1 به حق هر دو گیسوی محمد زبون گردان زبردستان ما را
1 ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی
1 ای روی تو چو روز دلیل موحدان وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
2 ای من مقدم از همه عشاق چون تویی مر حسن را مقدم چون از کلام قد
3 مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد
4 فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تست کامد پدید زیر نقاب از بر دو خد
1 هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست خطر گرفت اگرچه حقیر و بیخطرست
1 حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
2 گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟ گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
3 گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟ گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
4 بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای
1 هر آن دلی که نهفتست زیر هفت زمین که تو بدو نگری همتش ز عرش برست
1 با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
2 باشد که در وصال تو بینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین
1 ای بار خدا به حق هستی شش چیز مرا مدد فرستی
2 ایمان و امان و تن درستی فتح و فرج و فراخ دستی