ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران ابوسعید ابوالخیر

چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست
مرد باید که جگر سوخته چندان بودا
نه همانا که چنین مرد فراوان بودا
کار چون بسته شود بگشایدا
وز پس هر غم طرب افزایدا
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را
به حق هر دو گیسوی محمد
زبون گردان زبردستان ما را
نسیما جانب بستان گذر کن
بگو آن نازنین شمشاد ما را
به تشریف قدوم خود زمانی
مشرف کن خراب آباد ما را
چون مرا دیدی تو او را دیده‌ای
چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
هزار بوسه دهم بر سخای نامهٔ تو
اگر ببینم بر مهر او نگین ترا
به تیغ هندی گو دست من جدا بکنند
اگر بگیرم روزی من آستین ترا
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند بازیابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
اعجمی‌ام می‌ندانم من بن و بنگاه را