1 بر فلک بر دو مرد پیشه ورند آن یکی درزی آن دگر جولاه
2 این ندوزد مگر قبای ملوک و آن نبافد مگر گلیم سیاه
1 ترا روی زرد و مرا روی زرد تو از مهر و ماه و من از مهر ماه
1 در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش مرد نابینا ببیند بازیابد راه را
2 طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را
3 پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا اعجمیام میندانم من بن و بنگاه را
1 هیچ صورتگر بصد سال از بدایع وزنگار آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند
1 عاشقی خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید باید ناپسند
2 زشت باید دید و انگارید خوب زهر باید خورد و انگارید قند
3 توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سختتر گردد کمند
1 چون نیست شدی هست ببودی صنما چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
2 وای ای مردم داد زعالم برخاست جرم او کند و عذر مرا باید خواست
3 مرغی به سر کوه نشست و برخاست بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
4 بی غم دل کیست تا بدان مالم دست بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست
1 خداوندا بگردانی بلا را ز آفتها نگه داری تو ما را
1 می هست و درم هست و بت لاله رخان هست غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست
1 آتش نمرود هرگز پور آذر را نسوخت پور آذر پیش ازین آتش چو خاکستر شدهاست
2 تا بدین آتش نسوزی تو یقین صافی نهای خواه گو دیوانه خوانی خواه گویی بیهدهاست
3 ای دریغا جان قدسی کز همه پوشیدهاست بس که دیدست روی او یا نام او بشنیدهاست
4 هر که بیند در زمان آن حسن او کافر شود ای دریغا کین شریعت کفر ما ببریدهاست
1 از دوست پیام آمد کاراسته کن کار مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار
2 اینست شریعت اینست طریقت