بختی نه که با دوست از ابوسعید ابوالخیر رباعی 552
1. بختی نه که با دوست در آمیزم من
صبری نه که از عشق بپرهیزم من
...
1. بختی نه که با دوست در آمیزم من
صبری نه که از عشق بپرهیزم من
...
1. ای آنکه تراست عار از دیدن من
مهرت باشد بجای جان در تن من
...
1. ای گشته سراسیمه به دریای تو من
وی از تو و خود گم شده در رای تو من
...
1. اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
...
1. زد شعله به دل آتش پنهانی من
زاندازه گذشت محنت جانی من
...
1. سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من
صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
...
1. رازی که به شب لب تو گوید با من
گفتار زبان نگرددش پیرامن
...
1. دارم ز جفای فلک آینه گون
وز گردش این سپهر خس پرور دون
...
1. شوریده دلی و غصه گردون گردون
گریان چشمی و اشک جیحون جیحون
...
1. فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون
...
1. تا گرد رخ تو سنبل آمد بیرون
صد ناله ز من چون بلبل آمد بیرون
...
1. در راه یگانگی نه کفرست و نه دین
یک گام زخود برون نه و راه ببین
...