با اهل زمانه آشنایی از ابوسعید ابوالخیر رباعی 408
1. با اهل زمانه آشنایی مشکل
با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل
1. با اهل زمانه آشنایی مشکل
با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل
1. بر لوح عدم لوایح نور قدم
لایح گردید و نه درین سر محرم
1. گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
موجود شوم ز عشق تو من ز عدم
1. من دانگی و نیم داشتم حبهٔ کم
دو کوزه نبید خریدهام پارهٔ کم
1. از گردش افلاک و نفاق انجم
سر رشتهٔ کار خویشتن کردم گم
1. هم در ره معرفت بسی تاختهام
هم در صف عالمان سر انداختهام
1. حک کردنی است آنچه بنگاشتهام
افگندنی است آنچه برداشتهام
1. بستم دم مار و دم عقرب بستم
نیش و دمشان بیکدگر پیوستم
1. گر من گنه جمله جهان کردستم
عفو تو امیدست که گیرد دستم
1. تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
1. دیریست که تیر فقر را آماجم
بر طارم افلاک فلاکت تاجم
1. رنجورم و در دل از تو دارم صد غم
بی لعل لبت حریف دردم همه دم