من بودم دوش و آن از ابوسعید ابوالخیر رباعی 348
1. من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
...
1. من بودم دوش و آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
...
1. ای سر تو در سینه هر محرم راز
پیوسته در رحمت تو بر همه باز
...
1. گر چشم تو در مقام ناز آید باز
بیمار تو بر سر نیاز آید باز
...
1. دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
جان جز سخن عشق نگوید هرگز
...
1. دانی که مرا یار چه گفتست امروز
جز ما به کسی در منگر دیده بدوز
...
1. جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز
تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز
...
1. دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز
رفتم بر آن یار و مه مهرانگیز
...
1. الله، به فریاد من بی کس رس
فضل و کرمت یار من بی کس بس
...
1. ای جملهٔ بی کسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
...
1. نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل زبهار عمر ما را غم و بس
...
1. دارم دلکی غمین بیامرز و مپرس
صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس
...
1. در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
...