1 چشم ترم به آب رسانیده آب را حاجب نشد به رفتن دریا سحاب را
2 وصل تو را زبخت سیه چون طلب کنم از شب ظلمت نکرده کسی آفتاب را
3 بر رغم من بود که نقاب افکند به رخ باید کشید منتی از من نقاب را
4 مقصود دل ز گریه فنای نیست و بس از زخم نیست گریه بر آتش کباب را
1 محنتی هر ساعت از تو پیش می آید مرا پیش محنت های بیش از بیش می آید مرا
2 قصد قتلم چون کند در خواب آن چشم سیاه یاد از بخت سیاه خویش می آید مرا
3 عقل دورم کرد ازو یا رب نیامد پیش کس آن چه پیش از عقل دوراندیش می آید مرا
4 بسته ره بر من خیالش رو بهر سومی نهم در نظر آن شوخ کافر کیش می آید مرا
1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کمنگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را
2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم میافکند داغ سیاهی را
3 شهادت بر جراحتهای دل داد اشک و نشنیدی بلی چرخ ست ناپرسیده میداد این گواهی را
4 ز اشک و چهره بردم سیم و زر وصلش نشد ممکن به سیم و زر خریدن نیست ممکن پادشاهی را
1 از آن در سینه دارم دل که باشد درد و داغ آنجا نه زان دارم که باشد شادمانی و فراغ آنجا
2 به سیر گلستان رفتی و بویی برد از این معنی هنوز از نکهت گل غنچه میکرد دماغ آنجا
3 اگر خواهم به باغ آیم برای سرو گل نبود گل رخساره و سرو قدت کردم سراغ آنجا
4 بیا تا با تو گل ریزان کنیم ای گلعذار من من از گلهای داغ اینجا، تو از گلهای باغ آنجا
1 ز گریه منع مکن دیده پر آب مرا که برطرف کنی از کشتن اضطراب مرا
2 مرا بسوز پس از کشتنم نه سیمابم مگر به آب دهد کلبه خراب مرا
3 شکفته دیدم گل های داغ و دانستم که سوی من نظری هست آفتاب مرا
4 ز دیده منت شب زنده داری از چه کشم که غمزه ی تو به تاراج برد خواب مرا
1 به هر قتلم یک نفس بس نرگس جانانه را شعله کافی بود بال و پر پروانه را
2 خون تراوش می کند از چاک های سینه ام طفل اشکم باز گم کرد است راه خانه را
3 مردم چشمم کنند از دل به سوی دیده اشک همچو موری کو بسوی خانه آرد دانه را
4 من مسلمان نیستم گبرم ولی از بیم خلق میفروزم در درون خانه آتش خانه را
1 چون گرم گریه کردم چشم گهرفشان را انداختم به ساحل چون موج آسمان را
2 ترسم زننگ ننهد دیگر بر آستان پا ورنه به بوسه زحمت میدادم آستان را
3 تا زودتر بسوزی ای برق آه او را چون عندلیب از خس میسازم آشیان را
4 گر بودی از سگانش امید التفاتی کی بود تاب بودن در سینه استخوان را
1 سوختم ترسم که رویش دیده باشد بی نقاب زآن که می بینم که تابی هست اندر آفتاب
2 گرچه عمرم صرف قید و بند شد اما نبود هیچ بندی بر دل من بار چون بند نقاب
3 تار زلفش مانع وصل دلم شد از رخش تار مویی در میان این و دانش شد حجاب
4 گفت در خوابم توانی دید گفتم خواب کو ور بود کوبخت بیداری که بیندت به خواب
1 مرا کناره ی جویی و یک سبوی شراب هزار بار زجنت به است و بوی شراب
2 کنون که در دم نزعم پیاله ده که به گور کسی شراب برو به که آرزوی شراب
3 عجب که روزه ما را خدا قبول کند هلال عید نه بینم اگر به روی شراب
4 اگر بهشت نبودی مقام می خواران نیافریدی دروی خدای جوی شراب
1 عشق گل گر آشکارا کرد بلبل باک نیست عاشقی ترسد ز رسوایی که عشقش پاک نیست
2 کار ما را از نگاهی می تواند ساختن گردش چشم تو مثل گردش افلاک نیست
3 عشق را الفت به قدر نسبت آمد شعله را با سمندر نسبتی باشد که با خاشاک نیست
4 سیر بستان را مشو منگر که آخر بی سبب سرو را پا در گل و گل را گریبان چاک نیست