7 اثر از غزلیات در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی

غزلیات در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی

1 مرا کناره ی جویی و یک سبوی شراب هزار بار زجنت به است و بوی شراب

2 کنون که در دم نزعم پیاله ده که به گور کسی شراب برو به که آرزوی شراب

3 عجب که روزه ما را خدا قبول کند هلال عید نه بینم اگر به روی شراب

4 اگر بهشت نبودی مقام می خواران نیافریدی دروی خدای جوی شراب

1 ز ضعف تن مژه ام را بهم رسیدن نیست نبستن مژه از مرده بهم دیدن نیست

2 خوشم به سنگدلیهای او که درد مرا دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست

3 مرا جفای تو پا بسته تر کند، آری چو پر بسوزد پروانه را پریدن نیست

4 بخون طپیدن بسمل، یقین نمود مرا که بعد کشته شدن نیز آرمیدن نیست

1 در سینه که عشق درآمد هوس نماند در وادی که آتشی افتاد خس نماند

2 در سینه بود با تو نفس رشک داشتم چندان کیدم آه که دیگر نفس نماند

3 از هر طرف که می نگرم در مقابلی زان چون گذشتم از تو نگه باز پس نماند

4 دردا که از نگاه تو هرکس که بود سوخت فرقی میان عاشق و صاحب هوس نماند

1 نمی‌خواهم کسی با نازنین من سخن گوید اگرچه قاصد من باشد و پیغام من گوید

2 جواب درد دل گر نشنوم ز آن که عجب نبود جوابی نشنود دیوانه چون با من سخن گوید

3 به ترک خواب پیمان بسته بودم میرم و ترسم که آن پیمان‌شکن در محشرم پیمان‌شکن گوید

4 من و بلبل شکایت هردو از گل می‌کنیم اما من اندر بیت احزان نالم و او در چمن گوید

1 به هر قتلم یک نفس بس نرگس جانانه را شعله کافی بود بال و پر پروانه را

2 خون تراوش می کند از چاک های سینه ام طفل اشکم باز گم کرد است راه خانه را

3 مردم چشمم کنند از دل به سوی دیده اشک همچو موری کو بسوی خانه آرد دانه را

4 من مسلمان نیستم گبرم ولی از بیم خلق می‌فروزم در درون خانه آتش خانه را

1 دردا که یار بر سر لطف نهان نماند نامهربان دو روز به ما مهربان نماند

2 شرمنده ی سگان ویم، بعد مرگ هم کز سوز سینه در تن من استخوان نماند

3 اکنون کشید تیغ که در آستان او دیگر برای روح شهیدان مکان نماند

4 از بس به باغ برد صبا عطر بهر گل خاکم به سر که خاک در آن آستان نماند

1 مخواه از دوستان ای دوست عذر کم‌نگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را

2 نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل ز شب هر صبحدم می‌افکند داغ سیاهی را

3 شهادت بر جراحت‌های دل داد اشک و نشنیدی بلی چرخ ست ناپرسیده می‌داد این گواهی را

4 ز اشک و چهره بردم سیم و زر وصلش نشد ممکن به سیم و زر خریدن نیست ممکن پادشاهی را

1 از آن در سینه دارم دل که باشد درد و داغ آنجا نه زان دارم که باشد شادمانی و فراغ آنجا

2 به سیر گلستان رفتی و بویی برد از این معنی هنوز از نکهت گل غنچه می‌کرد دماغ آنجا

3 اگر خواهم به باغ آیم برای سرو گل نبود گل رخساره و سرو قدت کردم سراغ آنجا

4 بیا تا با تو گل ریزان کنیم ای گلعذار من من از گل‌های داغ اینجا، تو از گل‌های باغ آنجا

1 سوختم ترسم که رویش دیده باشد بی نقاب زآن که می بینم که تابی هست اندر آفتاب

2 گرچه عمرم صرف قید و بند شد اما نبود هیچ بندی بر دل من بار چون بند نقاب

3 تار زلفش مانع وصل دلم شد از رخش تار مویی در میان این و دانش شد حجاب

4 گفت در خوابم توانی دید گفتم خواب کو ور بود کوبخت بیداری که بیندت به خواب

1 تار زلفت گر چو بخت تار با ما یار نیست یک گره کمتر به دور افکن دلم دشوار نیست

2 میکنی دانسته گرمی تا بسوزم سینه را گرمی خورشید بهر سوختن در کار نیست

3 من کجا و آرزوی سایه ی دیوار او آفتاب عالم آرا مرا در آنجا بار نیست

4 ای که گویی یار هست اندر پی آزار تو منت آزار بر جان است اگر بیزار نیست

آثار ابوالحسن فراهانی

7 اثر از غزلیات در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار ابوالحسن فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی