الهی راهم نما بخود و باز رهان مرا از بنده خود، ای رساننده بخود برسانم که کسی نرسیده بخود، بار الها یاد تو عیش است و مهر تو سور، شناخت تو ملک است و یاد تو سرور، و صحبت و نزدیکی تو نور، جویندهٔ تو کُشتهٔ با جان است و یافت تتو رستخیز بی صور. ,
الهی چون یتیم بی پدر گریانم ف درمانده در دست خصمانم، خستهٔ گناهم و از خوزشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار، من آنم. خداوندا فریاد رس که از نا کسی خود بفریادم. ,
الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خود نگرم از جملهٔ خاکسارانم و خاک بر سر. ,
الهی تا آموختن را آموختم، آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را بر انداختم و انداخته را بیندوختم نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم. ,
الهی ای دور نظر وای نیکو حضر و ای نیکو کار نیک منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سر گشته،ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرندهٔ هر آواره، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده دست ما گیر ای بخشنده بخشاینده. ,
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ف خواست خواست تو است من چه خواهم. ,
2 گر درد دهد بما و گر راحت دوست ا ز دوست هر آنچیز که آید نیکوست
3 ما را نبود نظر بخوبی و بدی مقصود رضای او خشنودی اوست
الهی یک چند بیاد تو نازیدم، اینم بس که صحبت تو ارزیدم. ,
الهی مشرب می شناسم اما وا خوردن نمی یارم، دل تشنه و در آرزوی قطرهٔ میزارم سقایه مرا سیراب نکند، من در طلب دریایم، بر هزار چشمه گذر کردم تا که دریا دریابم، در آتش عشق غریقی دیدی ؟ من چنانم، در دریا تشنه ای دیدی ؟ من آنم، راست بحیرت زدهٔ مانم که دربیابانم، فریادم رس که از بلایی به فغانم. ,
الهی تو به یاد خودی و من بیاد تو، تو بر خواست خودی و من بر نهاد تو : ,
2 سر سروران بستهٔ دام تو دل دلبران دفتر نام تو
3 بیک دم دو صد جان آزاد را کند بنده یک دانه از دام تو
4 بسا عقل آسوده دل را که کرد سراسیمه یک قطره از جام تو
الهی چون من کیست که اینکار را سزیدم، اینم بس محبت ترا ارزیدم. ,